شکایت نخواهم کرد دیگر، شکایت نخواهم داغ جهل ات را ننگ، بر پیشانی، شکایت نخواهم کرد سرخ نیزه ی برساخته از بید سرزمین ام را، بیداد، نشسته بر پیکرم، گله نخواهم گذارد این کور گره گلو آزار را چنبره زده بر گردن ام، می دانم این مارپیچ جان ستان، تقاص همان پژمرده نوغنچگان
است که در نیکروز اوراز، مستانه دربرگرفت مرمر گردن ام، به احسان، جان بخشیدم ات، سیر، نه؟، یاسمن ها به پای ات ریختمدامن دامن ، بازهم نه؟، بیستون را طلبیدن به رویای شیرین، بی یال شیر؟! !!!…
نادانی ات می آزاردم، از شاهو ، شکوه زایش را به سرخ تشنه ات، جرعه ای دانایی نوش، آشام خون را به گردن بند، باز نوش، وکیلی،….
می دانمت، دیگر چه می خواهی؟….سربکش این آخری نیز بلکه درنیابند این مکاره بازارت را سکه زدن قلبی….
نوش نوش نوش…. آوخ که نوشیدی و نه نیوشیدی آوخ که نوشیدی و روشنا بر سیه نکوشیدی؟!!!
****
نیزه، نَی زاد، بیداد، گل به بید داد و بیستون، ستون ستون، اوراز و کاویان درفش، مرصع، شکوه زاد کمانگیر فرزاد از شاخوشین تا آگری داغ، ندانستی من از اردیبهشت می آیم و پشت سرت می شوم سبز، تا نزاید از پای ردّت، بی شمار ابلیس ها، بی پا و سر، بی شمار ابلیس ها، بی پا و سر ،نمی دیدی که چه سان، خورشید می چکانم بر این سرزمین؟؟….آری! آری! می دانستمت که نمی دانی از اردیبهشت آمدنم به نی نواز حبیب ی و حب وطنی است، ..
ای زاده ی نابزاد بهمنی! ای زاده ی نابزاد بهمنی….!
دیگر شکایت نخواهم کرد ای بهمن فروریختنی، دیگر شکایت نخواهم کرد به سکوت اردیبهشتم نادان! ای به حکم بهمنی بودن ات فروریختنی، ای به حکم بهمنی بودن ات فروریختنی….