در تاريخ به ايدئولوژي ، نقشي پويا منتسب ميكنند . بخش های مهمي از كارهاي اگوست كنت نشان ميدهد كه او در حالت اثباتي ، تكوين يك انقلاب ايدئولوژيك را مدنظر داشته است . جامعهي صنعتي كه او براي آينده پيشبيني و فرض ميكرده است از پيروزي آنچه كه ميتوان به آن نام ايدئولوژي سازمان تكنيگي – علمي داد منتج ميشد . اين ايدئولوژي در واقع به نظر او مربوط به جهانبيني جديدي ميشد كه در عينحال ، هم طرز تفكر و هم شرايط زندگي انسانها را تغيير ميداد . به همين قياس ، آگاهي طبقهي انقلابي كه بر اساس نظرات ماركس و انگلس ، مبارزات طبقاتي را شدت و رونق ميبخشد و تاسرنگوني طبقهي بهرهكش ادامه مييابد ، نميتوانست توجيه شود مگر با يك ايدئولوژي جديد كه به شرح و تفسير تضادهاي جامعه و ازخود بيگانگي پرولتاريا بپردازد . در همين زمينه آلكسي دوتوكويل ، دموكراسي آمريكايي اوايل قرن نوزدهم را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد و آن را در عين حال به عنوان يك ايدئولوژي برابرگرا معرفي ميكند . با مطالعه و بررسي فراواني كه اكنون بر روي ايدئولوژي صورت گرفته است تلاش خواهيم كرد ابتدا تعريفي از ايدئولوژي به دست داده آنگاه به تبيين ايدئولوژي ملي بپردازيم .
ايدئولوژي
در تعريف ايدئولوژي ، اين ويژهگيها را بايد درنظر گرفت :
1.ايدئولوژي عبارت است از سيستمي از ايدهها و قضاوتهاي روشن و صريح و عموماً سازمان يافته است كه موقعيت يك گروه يا جامعه را توجيه ، تفسير و شرح و اثبات ميكند . اين سيستم با الهام و تاثيرپذيري شديد از ارزشها ، جهتيابي معين و مشخصي را براي كنش اجتماعي آن گروه و يا آن جامعه پيشنهاد و ارائه ميدهد . بنابراين بر اساس اين تعريف ، ايدئولوژي در درون فرهنگ به عنوان مجموعهاي كاملاً به هم پيوسته ، هماهنگ و سازمانيافته از ادراكات و تجليبخش و ارايه كنندهي نظرات محسوب ميشود و در همين معنا است كه ميتوان از آن به عنوان يك سيستم نام برد . اين اصطلاح را لئون ديون جامعهشناس اهل كبك كانادا به كار برده است .
2.اين سيستم ايدهها و قضاوتها به كساني كه در وضعيت و موقعيت معين زندگي ميكنند ، اين امكان را ميدهد كه موقعيت خود را بهتر تعريف كنند ، معني و مفهوم آن را درك كنند و نيز آن را به اثبات برسانند .
3.با توجه به اين مساله كه ايدئولوژي ، سيستمي از ايدهها و قضاوتهاست آن را نبايد يك پديدهي انتزاعي تلقي نمود زيرا با منافع شخصي و جمعي افراد ، در رابطه قرار ميگيرد . به عبارت ديگر ايدئولوژي برحسب منافعي كه براي افراد دربر دارد و ارايه ميدهد ، موقعيتهاي موجود را تاييد و يا مورد انتقاد قرار ميدهد .
4.چون ايدئولوژي با منافع در رابطه است بنابراين با حالاتي رواني نيز كه اغلب فراگير است اما به چشم نميآيد مرتبط ميشود .
5.ايدئولوژي با ارايهي كنش جمعي كه از يكطرف سبب به وجود آمدن نوعي تامين و اطمينان و حالات اضطرابي خفيف ميگردد و از سوي ديگر سبب فرونشاندن خشم و احساسات در حالت تهاجمي ميشود ، سعي در ارضاي اين حالات رواني دارد .
بنابراين ايدئولوژي ، به وجودآورندهي پديدهاي جمعي به نام » ما« است بدين ترتيب كه ايدئولوژي مردم را به گردهمآيي در يك مجمع فراميخواند يعني جايي كه افراد ميتوانند همديگر را بشناسند و به آنها روحيه و احساسي نيرومند ارايه ميدهد . در اينجا » ما « ميتواند يك طبقهي اجتماعي ، يك حزب سياسي ، يك ملت ، يك نهضت اجتماعي و… باشد . » ما « در ايدئولوژي غالباً آنچنان ساده و مشخص شده است كه افراد ميتوانند با آن و يا آنچه كه ارايه ميدهد وحدت يابند و آن حالات اضطرابي و تهاجمي دروني را تحمل نمايند .
6.معمولاً ارزشهايي كه ايدئولوژي بر آنها استوار ميگردد و بدانها متكي ميشود در » ما « متبلور و متجلي ميگردند و در حقيقت » ما « وظيفهي تجلي و تبلور ارزشها را بر عهده دارد .
7.ايدئولوژي با انتخاب يك خطمشي كم وبيش مشخص و با درنظر گرفتن هدفهاي غايي و با نشان دادن راههايي براي رسيدن به مقصود ، افراد را به صورت دلخواه به سوي خود ميخواند . در نهايت هدف ايدئولوژي آن است كه كنش تاريخي يك جامعه را تهييج و تحريك نمايد .
ايدئولوژي ملي
يك جامعهي ملي نياز به داشتن ايدئولوژيهايي دارد كه بتواند هويت و شخصيت آن قوم و يا ملت را نشان دهد . به عبارت ديگر ايدئولوژي ملي به وضوح و صراحت ، به ملت و يا آن قوم ميگويد كه قلمرو و سرزمين محل زندگي آنها متعلق به آنهاست . ايدئولوژي ، محدوده و مرز هرگروه ملي را مشخص و معين ميسازد و افرادي را كه جزء » ما « قرار ميگيرند از » ديگري « ( غيرما ) جدا و حقوق ، تمايلات و آينده را در گذشته وحال بيان ميكند . بنابراين ميتوان گفت ملتباوري ، نوعي ايدئولوژي است كه اصطلاح » هويت ملي « را به وجود ميآورد . اصطلاحي كه از نقطهنظر جامعهشناسي تعريفي از ماهيت جمعي را به ذهن متبادر و ازنظر روانشناسي ، نوعي دعوت از افراد براي ايجاد وحدت با » ما « است كه در آن بخشي از هويت و شخصيت فردي خود را نيز درمييابند .
ايدئولوژي ملي پديدهي پيچيدهاي است كه مربوط به جامعهاي مشخص و متشكل از گروهها و خرده گروههاي متعدد و متفاوت است . بنابراين ، كاملاً مهم است كه بدانيم كداميك از اين گروهها معرف ايدئولوژي ملي است ، از آن حمايت و به توسعه و گسترش آن بذل توجه ميكند . در اين مورد ، ايدئولوژي به خودي خود ، محافظهكارانه ، ارتجاعي و يا راديكال نيست زيرا جهتيابي و كيفيت آن بستگي به گروههايي دارد كه از آن حمايت ميكنند و آن را گسترش ميدهند بنابراين ايدئولوژي ملي در يك مدت زمان كوتاه ميتواند تغيير شكل يابد . اين تحول وتغيير وضع در ايدئولوژي ، در واقع نتيجهي جانشيني گروهها و يابرگزيدگاني است كه جانشين گروهها ور هبران پيشين ميشوند و مايلند و يا اينكه ادعا ميكنند سخنگو و نمايندهي جامعهي كلي هستند . » مارسل ريو « اين تحول را در مورد ايدئولوژي مليگراي كبك نشان ميدهد . وي به جانشيني سه نوع ايدئولوژي ملي به اين شرح اشاره ميكند :
1.ايدئولوژي محافظهكارانه و يا حتي ارتجاعي كه از نيمهي دوم سدهي نوزدهم تا جنگ جهاني دوم به كاناداي فرانسه مسلط بود.
2.ايدئولوژي اعتراضآميز و حقطلبانه كه از 1940 تا 1960 تاثيرات فزايندهاي داشته است . اين ايدئولوژي برخلاف نوع قبلي ، مصممانه به سوي فرهنگ كنوني كبك گرايش يافته و تمايل دارد فرهنگ كبكي در كانادا اشاعه يابد.
3.ايدئولوژي توسعه و مشاركت كه در سالهاي اخير ظاهر گرديده و داراي كيفيتي افراطي و تندتر ازايدئولوژيهاي پيشين است كه صحبت از كاناداي فرانسه نميكند بلكه در راه به وجود آمدن كبك مستقل تلاش ميكند .
اين تحول در ايدئولوژيها در عين حال هم انعكاس و هم عاملي از دگرگوني اجتماعي محسوب ميشود بدينترتيب كه از سويي نشانهاي است از دگرگونيهاي ساختي و از سوي ديگر هريك از اين ايدئولوژيها تاثيري بر كنش تاريخي جامعهي ملي برجاي گذاشته و ميگذارد .
از وراي اشكال مختلف كنشي كه ايدئولوژي به خود ميگيرد مي توان برخي تاثيرات عموميتر را از آنها نتيجه گرفت . ميتوان گفت كه ايدئولوژي ممكن است هم به وجودآورندهي دگرگوني باشد و هم با آن به مخالفت برخيزد زيرا در عين حال هم ممكن است وحدت و يگانگي به وجود آورد و هم و مخالفت و اين خاصيت در حقيقت در ذات ايدئولوژي است كه در عين حال هم پيوند دهنده و هم جدا كننده باشد كه در حالت نخست ايدئولوژي ، افراد را به پيوستن و وحدت با يك » ما« فراميخواند ، منافع جمعي را طلب ميكند و كنش جمعي واحدي را پيشنهاد ميكند . گاهي نيز ايدئولوژي مناقشات و تضادهاي حقيقي گروههاي مختلف را در پرده نگاه ميدارد و يا اينكه صريحاً پيشنهاد ميكند كه لااقل آنها را موقتاً فراموش نمايند و اين حالت بيشتر در ايدئولوژيهاي يك جامعه و يا ملت مانند ملتباوري ، فدراليسم و انترناسيوناليسم صادق است .
به هر صورت چه ايدئولوژي مربوط به گروههاي خاص و چه مربوط به جوامع كلي ، هدف آن هميشه يكسان است : جمع شدن و پيوند يافتن افراد در سيستمي از ايدههاي پيشنهاد شده و به وجود آوردن همآوازي و يگانگي در بين كساني كه داراي منافع و روحيهي يكسان هستند . در اين معنا ، ايدئولوژي عكسالعملها و گرايشهايي بيشتر از نوع اجتماعي ايجاد ميكند تا جامعهاي . اما درحالت دوم ايدئولوژي موجب ايجاد اختلافات و دستهبنديهاي اجتماعي نيز ميگردد به اين ترتيب كه در همان جايي كه ايدئولوژي سبب تمركز افراد ميگردد ، موجب متمايز كردن و جدايي عدهي ديگر نيز ميگردد . به عبارت ديگر ايدئولوژي بين كساني كه با » ما « بستگي دارند و كساني كه نميتوانند با » ما« باشند تمايز برقرار ميسازد . ايدئولوژي معرف ويژهگيهاي بارز مشتركي مانند جنبههاي فرهنگي ، ملي ، گرايشها و تمايلات طبقهاي و خصوصيات منطقهاي يك جامعه است كه در مواجهه با ديگر جوامع مشخص و متمايز ميشود وبه اين ترتيب ميتوان گفت ايدئولوژي به ويژه در درك و فهمي كه از حقيقت به دست ميدهد كاملاً گزيننده است و برگزينشي كه بدينترتيب در مورد عناصر تشكيلدهندهي يك سيستم انجام ميدهد و تمام آنچه كه موجب ويژهگي بيش از پيش جامعه ميگردد ارزش مينهد و به وضوح ، آنها را ظاهر ميسازد . و در برخي موارد ، همآوازي و يگانگي بين يك گروه از طريق امتناع و يا طرد گروه ديگر و يابرخورد با ديگري حاصل ميشود كه ميتواند تا اعلان رسمي خصومت مقابل از سوي گروه مخالف نيز پيش برود .
نتيجه
به گفتهي ” بنديكس” ، ايدئولوژيها حاصل يك جريان مداوم كنش متقابل بين پديدهها و حوادث كنوني و آنچه از گذشته به ارث باقي مانده هستند از سوي ديگر » مارسل ريو « اظهار مي كند كه : در يك جامعهي پيچيده ، برخورد بين ايدئولوژيها ارتباط پيدا ميكند با برخورد بين خرده گروههايي كه ميخواهند تئوري خود را به اكثريت بقبولانند و نهايتاً براي آنكه ادارهي جامعه را در دست بگيرند مبارزه ميكنند . بنابراين ، ايدئولوژي با يك مجموعهي خاص از پديدهها از قبيل ارزشها و سمبلها و ساختها ارتباط پيدا ميكند . در اين زمينه مسالهاي كه توجه به آن حايز اهميت است آن است كه برخي ايدئولوژيها بدون آنكه تاثيري داشته باشند ظهور ميكنند و سپس راه زوال در پيش ميگيرند در حالي كه بعضي ديگر تاريخ را عميقاً تحت تاثير قرار ميدهند . عوامل و شرايط مساعد و نامساعد موثر بر كنش ايدئولوژي بدون شك فراوانندو گاهي نيز ناپيدا و فهم آنها آسان نيست و بايد بيش از پيش براي شناخت آنها به مطالعه و پژوهش پرداخت .
منابع :
1.علل نزاعهاي اجتماعي ، ل.ا.كوزر ، 1957
2.ارزيابي ايدئولوژيها با نگاهي به كبك ، مارسل ريوكس ، 1968
3.تغييرات اجتماعي ، گيروشه ، ترجمهي دكتر منصور وثوقي ، 1366