از این شهر دور شو،
اینجا بسیاری از تو بیزارند
دینکاران، واعظان، قاضیان، سبزه قبایان و، اشباح،…
تو را برای جامعه، خطرناک می دانند،
دین راستین تو را، خوارشمارنده ی خود می دانند،
گورگن هم حتی از تو هراسان است،
مبادا شبی اشباح، نیمه گاهان، از شیرین خواب بیدارش کنند و،
فرمان دفن تو را، در گوری بی نام و نشان، آن دورها، آن دوردست ها،
امر به اطاعت کنند،
دور شو وگرنه، به فتوای دینکار، اشاره ی واعظ، حکم قاضی، تنفیذ مغبچه، اجبار سبزه قبا، به فرمان شبح و، به دست گورکن هراسان، لقمه ی خاک سرد خواهی شد،
دور شو از این شهر، دور شو….
توضيح: اين جمله ها را 12 دی ماه86 یک روز پس از شهادت “ابراهیم لطف اللهی” دانشجوی کرد در زیر شکنجه نوشتم. اما با شهادت “ستار بهشتی” دردهایم تازه شد. گویی قرار نیست این گونه مردن ها پایانی داشته باشند