برای سما خانم شاملو…
پرسیدی: وطن کجاست که آواز آشنای تو چنین دور می نماید: می گویم تا افکندگی سرم را واگویه به واژه به نگاشت آوریم:….”و” وطن، وعده گاه افراشته بر داران شد سرهای پر سودا، از تن هم که دیدی چه سان سرهای بی تن و مهاجران بی وطن… نمیدانم…شاید می دانستی و از مام” وطن” نپرسیدی…شرم بر من، شرم برما، از مام وطن اکنون، تنها “مام” ی می شناسند که بر “تن” دیروز وطن بمالند و سرخ خون قهرمانان اش، تند و تند، روژ بر لب و… پس آنگه در حاشیه ی خلیج نمی دانم چه قدر فارس اش بمانده، بقچه ی شرف را در عکاظ بازار حراج فرشتگان این سرزمین : بنات ایرانی”، “بنات ایرانی” به “آب رو”( هم آبرو بخوان هم آب رو) همیشه فارس اش “الوداع” غیرت بخوانند…