ما حق داشتیم؟
بومرنگ سرخی کە پرتاب کردە بودید بە خانە بازگشتە است
خبرنگار هم میهن در مطلبی با عنوان “روان های جنگ زدە” نوشتە است:
آویشن از همان شبی که جنگ شروع شد از حرفزدن افتاد. یک هفته از آتشبس میگذرد اما همچنان آویشن ۹ ساله نتوانسته حرف بزند. برسام سهساله شبها پتو را روی سرش میکشد، دیگر تنهایی نمیخوابد و روزها، از صدای اذان میترسد و از دویدن پسربچه همسایه در طبقه بالا. سهیلای ۴۰ ساله نمیتواند تصویری از آینده در ذهناش بسازد چون «ممکن است همهچیز خراب شود.»
در سر الهام هنوز هم صدای بمب میآید؛ هر شب، هر نیمساعت یکبار. از خواب میپرد و دوباره میخوابد و دوباره بمب: «هر شب که میخوابم، هر نیم ساعت یکبار، با صدای وحشتناک بمب از خواب میپرم، بعد میبینم چیزی نیست و دوباره میخوابم. دوباره نیمساعت بعدش بمب میزنند، دوباره میپرم و تا صبح را اینطوری سپری میکنم.»
خانهی آنها در خیابان پاتریس لومومبا بود، کوچه آبشوری که همان شب اول مورد اصابت قرار گرفت. علی، پسرخاله آویشن است و درباره آنشب به «هممیهن» میگوید: «کوچه آبشوری عرض کمی دارد. خانهای که مورد اصابت قرار گرفت، روبهروی خانه خاله من بود. آن شب آنها در پذیرایی خوابیده بودند. پنجرههای پذیرایی رو به کوچه بود و فاصله کمی بین سر آنها و جایی که شیشهها شکسته شد وجود داشت.» آویشن از همان لحظه دیگر حرف نزد.
آنها باید در خانه میماندند تا آواربرداری انجام شود. بعد از سهروز خانه جنگزدهشان را به سمت شهریار ترک میکنند و به جمع خانواده میپیوندند اما آویشن همچنان هم حرف نمیزند. تمام تلاشهای خاله، مادربزرگ، پدر و مادرش برای به حرف آوردنش بینتیجه میماند و حالا سهروز است که آنها گفتار درمانی را آغاز کردهاند، به این امید که واژهها به گلوی آویشن برگردند.
برسام هم جنگ را در خواب دید. نصفشب که از خواب پریدند به خانه داییاش رفتند و او کنار فرزند سهماهه داییاش به خواب رفت؛ آنها سهروز پس از شروع جنگ، تهران را ترک میکنند و حالا هم سهروز است که به تهران برگشتهاند: «پسرم پتو را روی سرش میکشد و همسایه طبقه بالا که راه میرود، میگوید مامان صدای چیه؟ بمبه؟ بمبه؟» ماندن سهروزه در فضای جنگ کافی بوده تا روان کوچک و دستنخورده او با جنگزدگی درهمتنیده شود: «نسبت به هر صدایی که از طبقه بالا میآید، واکنش میدهد و این درحالیاست که قبلتر هم این صداها بود اما واکنشی نداشت.»
آتشبس بارقه باریکی از شادی در مردم بود. رابعه موحد، روانشناس اجتماعی به «هممیهن» میگوید: «مردم با آتشبس شادی کردند و این یعنی مدام بین بد و بدتری که در نوسانیم، قانع میشویم. اما این احساس را هم دارند که دوباره ممکن است اتفاق بیفتد. هیچکس نه میگوید نترسید ما نمیگذاریم جنگ شود، نه میگوید بترسید ما میخواهیم جنگ کنیم. هیچکس ما را تحویل نمیگیرد که برایمان کاری کند. ما به یک قحطی رسیدیم و به سمت ناامیدی مطلق حرکت میکنیم.»
خانواده رضا که زندانی مالی زندان اوین بوده، روی الاکلنگ امید و ناامیدی تاب میخورند. خانه آنها جنتآباد است و در همین روزهای جنگ در میانه اصابت یکی از پرتابهها چنان آسیب دید که حتی کمد لباس آنها هم در آتش سوخت. همسر رضا و دو دختر چهار و هشت سالهاش مجبور شدند به خانه پدر رضا که حوالی اسلامشهر است، بروند اما صاحبخانه چشم دیدن آنها را ندارد: «خانواده رضا هیچگاه رابطه خوبی با همسرش نداشتند و درحقیقت آنها جایی هستند که صاحبخانه حتی در این شرایط هم چشم دیدن آنها را ندارد و به هر کسی که آنجا میرود، میگوید اینها را از خانه من بیرون ببرید.»
دیگر هیچکدام از ما شبیه به آدمهای پیش از ۲۳ خردادماه نخواهیم شد. طراوت واحدی، روانپزشک بیمارستان روزبه است و به «هممیهن» میگوید:«ما برای روایتگری کلمه نداریم، تصویرهای درهم، هولناک و صداهایی هستند که به ذهن ما هجوم میآورند. همان صدای شب اول همچنان در ذهن افراد تکرار میشود و آنها را با این ترس روبهرو میکند که باید به جایی پناه ببرند. ما منتظر و گوش بزنگیم که اتفاقی بیفتد. کاش راه دیگری بود اما مسیر همین قدر پر درد و رنج است. بسیاری از ما برای این گذشتن، نیاز به ظرفیتهای روانی داریم که آنها را دستکم میگیریم یا به حضور دیگری که میتواند واقعی یا سمبلیک باشد و درنهایت ظرف ما غنیتر میشود.»
گویی بخشی از وضعیت ما را در نزدیک بە پنج دهەی گذشتە توصیف می کند؛ البتە ما کشتار جمعی و اعدام و شکنجە و آزار و تجاوز هم داشتیم؛ پول گلولە اعدام فرزاندنمان را از پدر و مادر داغدار می گرفتند، گورهای دستەجمعی برپا می کردند، گورغریب ها بس بسیاران داریم، دختران اعدامی کوردستان را شب قبل از تیرباران، بە حکم شرع، بە زفاف خون می بردند، هیچ چیز هوشمند نبود و فلّەای بە گلولە و توپ و بمب می بستند، ما خودمان شهرها را ترک نمی کردیم، بە زور بیرونمان می کردند و پس از نزدیک بە پنج دهە، بر بنیاد فتوای جهاد حضرت امام شما همچنان سرزمین ما دارالکفر و دارالحرب است و خون ما مباح؛ فرمان جهاد در همەی اشکال جاری و نافذ است و….
ما کوردها از آنچە بر شما در این روزهای اخیر رفت و می رود خوشحال نیستیم، مانند شما شانە بالا نمی اندازیم و بی تفاوت هم نیستیم؛ هم نمی گوییم لابد کاری کردەاند کە مجازات می شوند و تایید هم نمی کنیم کە دولت است و حکومت است و حتما بیشتر از ما می داند؛ نیز نمی گوییم حقشان است و قلمی و قدمی و سکوت کردنی، پشتیبانی نمی کردیم و نمی کنیم.
ما بە حکم انسانیت و کرامت انسانی، بر خلاف شما، با شما همدردی می کنیم و هیچ سرنوشت سیاهی برای شما نمی خواهیم، ما برای همەی انسانها آزادی و حرمت و کرامت و رفاە می خواهیم؛ بر خلاف شما کە سکوت کردید و پشت گوش انداختید و چشم فروبستید و تایید کردید و پیوستید.
اکنون کمی تامل کنید، اندکی انصاف داشتە باشید، چشم هایتان را باز کنید و از سر وجدان پاسخ دهید:
ما حق داشتیم؟
طبیعت بومرنگ است کە روزی بە خانە بازگردد؛ بە ویژە اگر سرخ رنگ باشد….
No Comment! Be the first one.