کمی خودمانی تر
تنها قطعه ای از رویاهای “من” و “ما” در حال تحقق است
یک: برایتان از روز اول دانشجویان معماری و دانشجویان عمران می گویم. اولین روزی که یک دانشجوی معماری به کلاس می رود استاد در نخستین جلسه به دانشجویان می گوید: ”
کار شما رویاپردازی است. هرچه به ذهنتان می رسد بر روی کاغذ بیاورید حتی دست نیافتنی رویاها را. کاری به محدودیت ها نداشته باشید. وظیفه ی شما تنها و تنها “رویاپردازی” است.”
چند صد متر آن سوتر، دانشجویان مهندسی عمران، در حال گوش دادن به سخنان استاد هستند:
“دانشکده ی عمران، جای رویاپردازی نیست. کار شما محاسبه ی دقیق برای درست کردن سازه هاست. کار شما با تراز و شاقول است. برای ساختن یک پل، باید مقاومت یک پیچ کوچک را هم محاسبه کنید.”
اینها دو تفاوت برجسته ی دانشجویان معماری و دانشجویان عمران است؛ یکی “رویاپردازی” می کند و دیگری رویاها را به مرحله ی اجرایی درمی آورد. او “رویاسازی” می کند.
این مساله را می توان به زندگی در تمامی شوون آن نیز تعمیم داد حتی به زندگی سیاسی. گروهی رویا دارند بدون مرز و محدوده، بدون در نظر گرفتن مشکلات، بدون در نظر آوردن واقعیت ها، آنها تنها و تنها رویا دارند و جهان آینده را در اندیشه ی خود تصویر سازی می کنند و گروهی دیگر این رویاها را با در نظر گرفتن همه ی واقعیت ها، قالب می بخشند.
جهان ما محصول توامان “رویاپردازان” و “رویا سازان” است.
دو: یادآوری بیش از 25 سال پیش، سنندج
به ندرت جمع ما به بیش از ده نفر می رسید. در نشست های خودمانی از “کوردستان بزرگ”، از “سرزمین مستقل کوردها”، از “پرچم ملی” می گفتیم، به احترام سرود “ئه ی ره قیب” خبردار می ایستادیم و با رویاهای فردای کوردها، هیجان، تمام وجودمان را می گرفت و گاهی از شدت هیجان و غصه، اشک هم می ریختیم.
کم کم با دوستان بیشتری آشنا شدیم و طبیعی بود که اخبار این جمع عاشق، به بیرون هم درز کند. دیگر محفل های به اصطلاح آکادمیک که طبعا از رانت های شغلی هم بهره ای داشتند و تریبونی هم در اختیار و انجمن هایی نیز در تصرف، شروع کردند جمع کوچک ما و سخنان و ما و رویاهای ما را به باد طعنه گرفتن.
می گفتند:
“این ها جماعتی هستند که ورد زبانشان “چوارپاچکه” است؛ منظورشان “چوارپارچه” بود.”
“از “کوردیسم” و چه و چه می گویند. چند روز دیگر “هیلکه ئیسم کوردی” (تخم مرغ کوردی باوری) را هم می آورند.”
“بر اساس فلان نظریه و بهمان تئوری و آن فیلسوف و این اندیشمند، واقعیت خاورمیانه دیگر ظرفیت پذیرش یک کشور جدید را ندارد. اینها دیوانه اند.”
“کورد”، “کورت” (کوتاه) است و قدوبالای رسیدن به سروری ندارد.
“این پرچم، بیشتر به نیمرو می ماند تا پرچم. انگار زرده ی تخم مرغ را وسط یک “کوته په رو”(تکه پارچه) پرت کرده اند؛ منظورشان پرچم کوردستان بود.
و گاهی نیز اگر فرصتی برای صحبت رودررو پیدا می کردند شروع به نصیحت کردنمان می کردند، طعنه ی بی سوادی و نااگاهی می زدند و جمله ی آخرشان با اندکی تغییر در کلمات و واژگان، حول “این ره که تو می روی به ترکستان است” می گشت.
برای آنها ناسیونالیسم، بیشتر اسباب مضحکه بود تا اندیشه ای برای رهایی و برای بعضی از آنها که اهل “چپ نمایی” بودند ناسیونالیسم مترادف “باوه حیز” (پدر فلان)
سه: آن روزها و آن سال ها گذشت البته نه به سادگی این چند کلمه، عمری گذشت و رویاهای ما را، رویاسازان به امروز رساندند. جمع ما بیشتر و بیشتر شد و از فردا، همه، سرزمین مستقل کوردها را یک امر بدیهی و یک حق خواهند دانست.
و چهار: این عدد، همیشه من را اذیت کرده است، آزار داده است، مثل یک زخم کهنه، مانند زخمی که هرگز بهبود نمی یابد و همچنان….
تنها قطعه ای از رویاهای “من” و “ما” در حال تحقق است. کشور مستقل کورد در باشوور(جنوب کوردستان)، تنها شروع ساختن یک رویای دور و دراز است. رویای من و ما هنوز تحقق نیافته اما شتاب آن فزونی گرفته است.
این ملت تا “کوردستان بزرگ” خواهد رفت. این را رویاهای “من” و “ما” به “من” و “تو” و “ما” می گویند.
“ما یاد گرفته ایم با سنگ هایی که جلوی پایمان می اندازند خانه ای بسازیم”….