جنبه اخلاقی اعتراض سیاسی در نظام توتالیتر
(و پاسخ به این پرسش که اشکال مختلف مقاومت از جمله مقاومت و مبارزه مسلحانه علیه تمامیت خواه یا اشغالگر، اخلاقی است؟)
این نوشتار، مربوط به اصولی است که در اعتراض سیاسی علیه رژیم توتالیتر پیشفرض شده است. در مقابل دیدگاه فایدهگرایانه مشارکت در اعتراض سیاسی (تیلور)، نویسنده سعی دارد مدل اخلاقی اعتراض سیاسی را پیشنهاد کند.
بر اساس این مدل، دلیل و انگیزه اصلی به چالش کشیدن رژیم، تخطی از حدودی است که هویت معنوی و ویژگیهای اساسی افراد و همه گروهها (یعنی نهادها، خانواده، ملت) را به خطر میاندازد. شرکت کنندگان در اعتراض نه بر اساس منافع خودخواهانه یا خصوصی، بلکه از نظر ارزش های اخلاقی، اقدامات خود را محاسبه و می سنجند. آنها در نظر می گیرند که در این شرایط، -بی توجه به سود و خوشبختی شخصی- چه عملی از نظر اخلاقی “خوب” و “بد” یا از نظر اخلاقی “بهتر” یا “بدتر” است. سرنگونی نظام تمامیت خواه، نتیجه محاسباتی و احتمالی مبارزه با مظاهر تندروانه و بدترین افراط و تفریط نظام است.
اعتراض در دفاع از هویت
سه شکل اساسی برای مخالفت با نظام توتالیتر وجود دارد:
مقاومت انفعالی پنهان،
اعتراض آشکار بدون خشونت،
مبارزه مسلحانه.
شکل اول فعالیت، به نوعی، از ترکیبی از ملاحظات محاسباتی سودمند و ارزششناختی ناشی میشود. اپوزیسیون ممکن است با رژیم همکاری کند و علناً آن را بپذیرد و در عین حال جرأت کند برای آزادسازی نظام و از بین بردن لبه دیکتاتوری، هر زمان که این امکان وجود داشته باشد، یعنی هنگاوی که مورد توجه مقامات قرار نگیرد، مشروع باشد، یا با توجه به ملایمت مجازاتی که متخلفان با آن مواجه می شوند قابل دفاع باشد. هم افراد و هم موسسات ممکن است از این الگو پیروی کنند. تحت حکومت تمامیت خواه کمونیستی در اروپای شرقی، حتی افرادی که دارای مناصب دولتی بودند، سیاست مقاومت پنهان را در پیش گرفتند. چنین افرادی با انجام این مخالفت جدی، اصول اخلاقی خود را برای یک زندگی آرام کنار می گذارند.
در این سازش عقلانی با نظام، شر برای پرهیز از مجازات، تحمل می شود و ارزش های خاصی از جمله ارزش های اخلاقی، قربانی سود مادی می شود.
فعالیت طبقه بندی شده به عنوان شکل دوم، مستلزم مخالفت آشکار است. مخالفت با سیاست های نظام اعلام می شود و موضع ایدئولوژیک انتقادی از رژیم تعریف می شود. در این شرایط، اعتراض سیاسی نشان می دهد که محاسبات سودگرایانه محدودیتی دارد. امتیازهایی به نظام داده میشود (برای جلوگیری از برخورد آشکار و پیامدهای آن)، اما وقتی به حد نهایی رسید، مخالفان صرف نظر از عواقب آن، رژیم را به چالش میکشند. بدیهی است که این امر نیازی به فوران شورش ندارد زیرا مردم ممکن است از مبارزه یا برپایی سنگرها خودداری کنند و به شیوه ای غیر خشونت آمیز اعتراض کنند.
در سال ١٩٥٣، کاردینال “استفان ویزینسکی”، رهبر کلیسای کاتولیک لهستان، مفهوم “حد امتیاز” را با بیان این جمله فرمول بندی کرد:
” غیر از اعطای حق – ما نمی توانیم بیش از این تسلیم شویم.”
در واقع او به خاطر این اعلامیه به مجازات حبس محکوم شد. از آن زمان، اپوزیسیون تظاهر به همکاری با نظام را متوقف کرد اما آشکارا در براندازی آن نیز مشارکت نداشت. فقط محدودیتی را ایجاد کرد که سیستم نباید از آن تجاوز کند. هنگامی که سطح امتیازات مورد نیاز به مرز نزدیک شد درگیری آشکار و مستقیم رخ داد و رژیم، مخالفان را تحت تعقیب قرار داد و زندانی یا حتی آنها را ترور کرد، و تلاش نمود تا مردم را به وحشت بیندازد تا مبادا از آن مقاومت پیروی کنند.
حد “غیر تسلیم”، شدت مؤثر هویت افراد، گروهها، جوامع و نهادهای تشکیلدهنده اپوزیسیون را مشخص میکند: آنها نمیتوانند بیش از این تسلیم شوند بدون اینکه هویت معنوی خود را به خطر بیندازند و ویژگیهای سازنده ذات خود را از دست بدهند. اگر امتیاز دهی آنها به سیستم، از حد تجاوز کند ممکن است حتی به عنوان احزاب متمایز فیزیکی دیگر وجود نداشته باشند و در یک عنصر بیگانه منحل شوند.
هویت بر حسب ارزشهای اخلاقی، اصول و معیارهای رعایت شده و اجرا شده، بهعنوان مجموعهای مجزا از ایدههای کرامت، شرافت، احترام و استقلال تعریف میشود. مجموع کیفیاتی است که جوهره یک عامل فعالیت را تشکیل می دهد و باعث می شود علی رغم تحولاتی که در داخل و خارج از آن رخ می دهد با خودش یکسان شود. بنابراین، هسته معنوی است که در تمام تغییرات استقامت می کند و وحدت و قوام عمل را حفظ می کند. عامل مهمی که هویت را حفظ می کند خودآگاهی از تمایز و فردیت خود است. به دلیل هویت آنهاست که افراد، گروه ها و نهادها به عنوان عامل مستقل وجود و ارزش مثبتی دارند.
فرض این مقاله این است که هر فعالیت مخالفی که تحت یک سیستم توتالیتر انجام می شود – به عنوان جزء اساسی و معمولاً اصلی آن – شامل نگرانی یا قصد حفظ خود به عنوان موجودی معنوی و اخلاقی است. بنابراین، آنچه همیشه در خطر است از جمله، وفادار ماندن به خود، اثبات هویت و شکل دادن به خود به عنوان موجودی دارای ارزش اخلاقی، یعنی آزاد، مستقل، اصیل و حفظ کرامت است.
دو جنبه از هویت در اعتراض سیاسی قابل توجه است:
جهانشمول و خاص.
اولی با ارزش ها، حقوق و خیر جهانی تعریف می شود. مبارزه برای کرامت انسانی، عدالت و آزادی یکی از جنبه های مهم فعالیت دگراندیشان بود. مفهوم حقوق بشر و منشور حقوق شهروندی که به عنوان قانون نهایی کنفرانس امنیت و همکاری در اروپا در سال ١٩٧٥ (موافقتنامه هلسینکی) به تصویب رسید و توسط دولتهای کمونیستی امضا شد در ظهور ضد -اپوزیسیون کمونیستی که نمایندگان آنها به آنها مراجعه کرده و خواستار رعایت آنها شدند موثر بود.
مردم برای حفاظت از هویت خاص، فرهنگ ملی، ارزشهای دینی و پیوندهای اجتماعی خود را که مبتنی بر زبان، آداب و رسوم و سنت است، گرامی میداشتند و آزادی ترویج این میراث را میخواستند. معترضان خود را با آنها یکی می دانستند و هدر دادن آن یا کنار گذاشتن مبارزه برای آن را به منزله خیانت به خود می دانستند. جوامع خانواده، کلیسا، ادبیات و جوانان همواره در برابر شوروی شدن، بی دینی و تربیت نسل جوان با روح کمونیسم مقاومت می کردند.
عمیق ترین ریشه های اعتراض به رژیم، ماهیتی اخلاقی و ایدئولوژیک دارد و ممکن است در افراد، معنویت، ارزش ها و تعریف خود از موجودات اخلاقی یافت شود. از طریق مقاومت، یک فرد خود را به عنوان موجودی اخلاقی نشان میدهد و تصمیم او برای انجام فعالیتهای مخالف، مراقبه و تجربه شخصی او و همچنین تأمل در وضعیت عمومی انسان، اهمیت انسان بودن و میراث را در نظر میگیرد و ارزش های جامعه در پرتو این عوامل است که فرد یک موقعیت معین را بررسی و ارزیابی میکند و وضعیت مطلوبی را پیشنهاد میکند و از این طریق مخالفت خود را با شرایط فعلی و اعمال رژیم ابراز میکند.
در جریان این فرآیند، هویت حفظ می شود و همچنین توسعه یافته و بیشتر شکل می گیرد. زیرا هم فعالیت معنوی افراد و هم جامعه بیدار و تحریک می شود. حتی اگر این فرآیند خود به خود باشد، در یک سطح معنوی عمیق تر نیز تکامل می یابد.
بنابراین، درست نیست همانطور که برخی ادعا می کنند مخالفان منفعت طلب یا خودخواه هستند، یعنی افرادی که به دنبال سود شخصی هستند، بلکه تنها از این جهت متفاوت هستند که در ذات آنها مطلوبیت، زمانی است که آزادی و منافع دیگران را ترویج می کنند. . اگر غیر از این بود فعالیت مخالفان صرفاً نوعی خودپرستی تلقی می شد.
در فعالیت ابزارگرا یا فایده گرایانه، اهداف، قابل جایگزینی و متغیر هستند و برای هر یک از آنها بهایی پرداخت می شود. آنها ممکن است “خریده” شوند، زیرا کسانی که آنها را دنبال می کنند وادار می شوند آنها را رها کنند یا آنها را تغییر دهند. اینها اهداف نسبی هستند که با اشاره به نیازهای واقعی یا خیالی ایجاد می شوند و به راحتی با اهداف دیگری که به همان اندازه برای نیازها مناسب هستند جایگزین می شوند. از سوی دیگر، هیچ جایگزینی برای ارزشهایی که هویت را تعریف میکنند وجود ندارد و حتی زمانی که هزینه اجرا بالاتر از سود و منافع مورد انتظار است بدون توجه به ماهیت – موضوعی یا هدف – معیارهای اعمال شده برای تعیین هویت، اجرا میشوند. مساله دیگر اینکه دگراندیشان به دنبال منفعت نیستند، چه مال خودشان باشد و چه متعلق به دیگران.
کسانی که مخالف تمامیت خواهی هستند یکی از چندین گزینه روشن موجود را انتخاب نمی کنند. موقعیت آنها به جای اطمینان، ترکیبی از ریسک و عدم اطمینان است. این محاسبه هزینه و سود نیست که آنها را به اعتراض وا می دارد بلکه عصبانیت، استیصال و درک این موضوع است که به مرزی رسیده اند که می خواهند از آن عبور کنند. آنها اعتراض می کنند زیرا احساس می کنند کار دیگری برای انجام دادن باقی نمانده است و دیگر نمی توانند به همین منوال ادامه دهند زیرا این امر موجب از بین رفتن حیثیت مادی یا معنوی و سلب حق تعیین سرنوشت و زندگی مستقل از خود می شود.
استاندارد مادی زندگی به خودی خود، هرگز مخالفت علیه رژیم را برانگیخت. باید حداقل با درک بی عدالتی یا نامناسب بودن آن برای انسان و تمایل به مبارزه برای نشان دادن اعتبار آگاهی، همراه باشد.
حدی که در آن نگرش غیر possumus (عبارتی که بیانگر ناتوانی در انجام کاری است) ظهور می کند، در جوامع، ملت ها، نهادها یا افراد متفاوت است. بستگی به فرهنگ، سنت، تربیت، اخلاق و حتی طبیعت افراد یا گروه ها دارد. شعور فلسفی و توانایی درک موقعیت ها به صورت کلی، عوامل مهمی هستند که بر تعیین حد امتیاز به سیستم تأثیر می گذارند.
هنگامی که فرد یا جامعه در معرض خطر توتالیتاریسم قرار می گیرد هویت جزئی گرایش به گسترش دارد، به عنوان مثال، ویژگی ها و ارزش های جدید را هر چه بیشتر در خود گنجانده و آنها را اجزای مهم خود می داند و از دیگران (و نظام) می خواهد که آنها را به رسمیت بشناسند. این گسترش دامنه هویت و افزایش شدت و وزن آن، به ویژه زمانی نمایان می شود که افراد یا گروه ها و نهادها صریحاً با خشونت فیزیکی تهدید شوند. در چنین مواقعی، صفات، آداب و حقایق بیشتری برای یک ملت، خانواده یا گروه مذهبی مهم و مقدس میشود و افراد آماده میشوند تا همه از جمله جان خود را در راه دفاع از خود فدا کنند.
برعکس، هنگامی که رژیمی توسط گروهی که از نظر ملیت و مذهب خود بیگانه است، تحمیل شده باشد و به طور نهادی، هدفشان نابودی فیزیکی گروه ستمدیده باشد بقای زیستی گروه دوم در اولویت قرار می گیرد و جوان سازی روحی در آن قرار می گیرد. تا زمانی که شرایط مساعدتری در آینده ایجاد شود. در لهستان تحت اشغال نازی ها چنین بود.
نمایندگان رژیم، خود از حدود هویت آگاه هستند. گاهی اوقات آنها “رویارویی کنترل شده” را تحریک می کنند تا در مراحل اولیه، آن را سرکوب کنند. تحریک شامل ایجاد حقایق یا شرایطی است که گروههای اجتماعی خاص آن را “توهینآمیز” یا “غیرقابل تحمل” میدانند مثلاً دستگیری یک رهبر محترم، پرداخت دستمزدهای “ناعادلانه”، یا افزایش چشمگیر قیمتها همراه با توقف دستمزدها. این گونه اعمال، حس شرافت یا حیثیت گروه های وسیعی از جامعه را آزار می دهد.
دلیل عملی در برابر محاسبه
کنش فایده گرایانه (هدف-عقلانی یا ابزارگرا) با علاقه غیر اخلاقی هدایت می شود در حالی که کنش اخلاقی (عملی) با انگیزه، ارزش ها و خیر اخلاقی و اصول عدالت است. برای درک اعتراض سیاسی، باید بین خیر و ارزش های شخصی (خصوصی) و اجتماعی (جهانی) تمایز قائل شویم. اولی شامل زندگی، سلامت، آزادی، ایمنی، حیثیت و شهرت اجتماعی فرد و خانواده او می شود. دومی همان خیرها و ارزش ها هستند هرچند مربوط به کل جامعه و قلمرو روابط بین انسانها و به علاوه ویژگی های زندگی صادقانه اجتماعی است: عدالت، حقیقت، برابری، درستکاری، بردباری، آزادی و غیره.
در فعالیت مخالف، قواعد اثربخشی و سود، تابع معیارهای اخلاقی و خیر است. این تبعیت، هم در سطح اجتماعی و هم در سطح فردی رخ می دهد. حالت معمول این است که آنچه از نظر مادی یا سیاسی برای عموم مردم سودمند است مهم تلقی می شود، اگرچه اهمیت کمتری نسبت به ارزش های مذهبی و ملی یا آزادی و حقوق مدنی دارد. بر این اساس، معترضان از جامعه می خواهند که “بیدار شوند”، از زندگی راحت، دست بکشند و برای ارزش های معنوی مبارزه کنند.
این تبعیت حتی در سطح افراد آشکارتر است جایی که شادی و علایق شخصی، مشاغل حرفهای و زندگی فراغت، فدای فعالیتهای دگراندیشانه و مبارزه برای عدالت و خیر میشود. مخالفان، دیگر نگران منافع و منافع خود نیستند و در عوض بر تلاش برای خیر و صلاح جامعه تمرکز می کنند.
به همین ترتیب، هنگام انتخاب ارزشها، ناراضیان از خیر (اخلاقی) خود برای مبارزه برای جامعه چشم پوشی میکنند.
با این حال، این بدان معنا نیست که مخالفان به قواعد کنش ارزشی-عقلانی، همانطور که توسط “ماکس وبر” تعریف شده است پایبند هستند. کاری که آنها انجام می دهند این است که مزایا و معایب هر انتخاب ممکن را در نظر می گیرند و با خود مبارزه می کنند.
هر یک از این انتخابها یک آسیب خصوصی است زیرا مستلزم قربانی کردن شادی خود و خانواده برای ارزشها و خیر جامعه یا اصول عدالت است، بدون امید به “پاداش” برای فداکاری که فرد انجام داده است.
اعتراض به معنای تقدیم خود به ارزش ها و اصول و چشم پوشی از سود برای عدالت و خیر عمومی است.
این انتخاب آسیبزاتر و پیچیدهتر است زیرا برای مبارزه برای منافع عمومی، مخالفان باید منافع و ارزشهای فردی خاصی را حفظ کنند: سلامتی، زندگی، و تواناییهای فکری و فیزیکی. علاوه بر این، اقدام، مستلزم امکانات مادی خاصی است. بنابراین، دگراندیشان عقلانی هستند و از جنبه ابزارگرایانه کنش غافل نمی شوند. آنها به جای اینکه صرفاً خود را به آتش بکشند تلاش می کنند تا حد امکان فعالیت خود را در چارچوب اصول و ارزش های پذیرفته شده، اثربخش کنند. با این حال، این محاسبه اثربخشی نسبت به ملاحظات عملی ماهیت ارزش شناسی ثانویه است.
در کنار انتخابهای فوق، معترضان باید هر روز یک انتخاب دیگر با اهمیت اساسی داشته باشند: بین خیر اجتماعی بزرگتر و کوچکتر، یا بین شر بزرگتر و کوچکتر. همانطور که بیان کردیم آنچه اعتراض سیاسی را برمی انگیزد تهدیدی برای ارزش ها و خوبی ها نیست بلکه فقط توجه به ارزش هایی است که مهم و اساسی هستند و هویت گروهی و انسانی را در فرهنگ معین می سازند و از این طریق حدی را مشخص می کنند که نمی تواند.
اگر قرار است فرد خودش بماند یا از آن فراتر رود. چنین ارزشهای اساسی را نمیتوان کنار گذاشت یا “معامله” کرد. در این حالت، معمولاً ارزشهای دیگر کماهمیتتر، قربانی حفظ ارزش اولی میشوند.
این تقسیم به بیشتر و کمتر مهم، همیشه واضح نیست زیرا خوب ها و ارزش ها به ندرت در یک سلسله مراتب آشکار مرتب می شوند و معمولاً به عنوان ویژگی های آشکار فعالیت در نظر گرفته می شوند. تنها زمانی که آنها در معرض خطر هستند باید به آنها بیندیشیم و اولویتهای اهمیت و عمل آنها را تعیین کنیم.
مراقبه معترضان در مورد اهداف و نحوه عمل در شرایط معین، شبیه شیوه استدلالی است که ارسطو در “اخلاق نیکوماخوس” هنگام بحث درباره این موضوع که چه عملی در یک موقعیت خاص با فضیلت است توصیف می کند. مخالفان تخمین میزنند که آیا در شرایط کنونی، تشدید اعتراض (مثلاً با فراخوان اعتصاب) عاقلانه است یا به بیان شفاهی رفتار ناعادلانه مقامات با گروه خاصی بسنده کنند. هدف از چنین تخمینی، تعیین یک اقدام عاقلانه یا بهینه اخلاقی درازمدت با در نظر گرفتن حقایق واقعیت، از جمله اثربخشی عمل است.
سطح اخلاقی مبارزه، و مبارزه برای اخلاق، با فعالیت منفعت طلبانه و کاملاً سیاسی متفاوت است زیرا اولی نشان دهنده تلاش مداوم برای حفظ و گسترش خیر است. بنابراین، مخالفان در صدد سرنگونی نظام سیاسی توتالیتر نیستند که این امر یک مأموریت ناامیدکننده و انتحاری خواهد بود. در عوض، آنها بر مبارزه با مظاهر افراطی شیطان تمرکز می کنند، آنهایی که حد صلابت و سقف سنتی امر سیاسی یعنی تسلیم در برابر مقامات را نادیده می گیرند و از طریق مطالبه برای مهار بدترین افراط و تفریط و افشای علنی این هدف را تامین می کنند. در مقاومت برابر آنها با این حال، “بدترین” وجود ندارد: با ممنوع شدن یک فرصت برای افراط، فرصت دیگری به طور خودکار پدیدار و جایگزین آن می شود.
همانطور که می بینیم اهداف مبارزه معنوی یا اخلاقی به روشنی اهداف فعالیت فایده گرایانه نیست و اهداف یا شرایط خاصی را تشکیل نمی دهند که تحقق آنها عاملان را راضی کند و یک عمل معین را به نتیجه برساند. در واقع، هر هدف اخلاقی ممکن است فقط به طور ناقص و موقت به دست آید و باید با تلاش مستمر حفظ شود. در عین حال، یک نگرش اخلاقی ایجاب می کند که شرایط تحقق یافته، تقویت و گسترش یابد.
با ناپدید شدن برخی از بدترین شرایط، زندگی معنوی جامعه در کل، عمیق تر و از نظر عینی بهتر می شود. آگاهی اخلاقی و الزامات اخلاقی که ما برای واقعیت تعیین میکنیم دستخوش تغییر میشوند زیرا محدودیتهای بیشتری زیر سوال میرود و آرمانهای بیشتر و بیشتر توسعه مییابند و شکل نهایی را در موقعیتهای خاص به دست میآورند.
توسعه یک جامعه جایگزین
در کنار شکل فعالیت اپوزیسیون که در بالا به آن پرداختیم و آشکارا قدرت مطلق نظام توتالیتر را انکار می کند حوزه فعالیت دیگری نیز وجود دارد که به همان اندازه مهم است که شامل ایجاد موقعیت ها و روابط مبتنی بر چنین معیارها، اصول و ارزش های اخلاقی است. مانند مهربانی، همکاری، آزادی، دوستی و اعتقادات مذهبی.
چنین نگرشها، کنشها و اشکال زندگی اجتماعی، مستقل از رژیم هستند و قدرت آن را محدود میکنند، اگرچه در این مورد با توسعه جهانی بدیل این کار را انجام میدهند. بدین ترتیب، به جامعه نوع متفاوتی از زندگی (برای زیستن در جوامع دگراندیش یا مذهبی) ارائه می شود که چارچوب آن نیز توسط اقتدار نظام تعریف می شود. این نوع فعالیت که ممکن است “فضیلت عملی” نامیده شود قابل انتقال است و از طریق تقلید گسترش می یابد. علاوه بر این، مبارزه با آن دشوار است، زیرا وانمود میکند که نسبت به رژیم بیطرف است: سیستم را در سطح عملگرایانه و نه معنایی، بهوسیله مفروضاتش، بهجای مانیفستهای صریح یا اهدافی که دارد زیر سوال میبرد و آن را دنبال می کند. بنابراین، به عنوان مثال، شعار دهه ١٩٨٠ این بود: “ساختمان های کمیته های حزب کمونیست را به آتش نکشید – کمیته های خود را ایجاد کنید.” در نتیجه، جهانی پدید می آید که با دنیای رسمی رقابت می کند و برای حامیان رژیم، غیرقابل دسترس است. ساکنان این جهان خود را برتر و بهتر از طرفداران نظام می دانند و از روابط مطلق و همه جا قدرت و نظارت که نظام می خواهد همه تعاملات اجتماعی را به آن تقلیل دهد سرپیچی می کنند.
یک بار دیگر باید تاکید شود که برخلاف توضیحات فایده گرایانه، فعالیت دگراندیشان در همه اشکال آن را نمی توان صرفا وسیله ای برای رسیدن به هدف بیرونی تلقی کرد، به این معنا که فعالیت یک سازنده در ساخت خانه، ابزاری برای خانه است که محصول آن است. این به این دلیل است که نوع سابق فعالیت بخشی از پایان است، زیرا نفس درگیر شدن در آن، رژیم را تضعیف می کند. بنابراین، فعالیت دگراندیشان واقعیت جدیدی را از طریق همکاری دموکراتیک، گفتگوی صریح، توسعه روابط مبتنی بر اعتماد و غیره ایجاد می کند. غایت یا هدف چنین فعالیتی را می توان در خود فعالیت جستجو کرد. همین واقعیت اعتراض، زمانی ارزش خاصی را فراهم میکند که میزانی از آزادی را ایجاد کند و ارزشها را برجسته کند. برای معترضان، این فرصتی را فراهم می کند تا از رضایت برای رفتار صرفاً به عنوان بیماران عملی خودداری شود و تبدیل به عوامل و رقبا یا شرکای برابر رژیم شود. معترضان اجازه تقلیل خود و دیگران را به اجزای نظام اقتدار نمی دهند و واقعیتی پرداخته از ارزش ها و اصول اخلاقی را ایجاد می کنند که حقیقت بی رنگ جهان توتالیتر را آشکار می کند.
در نظام توتالیتر، اعتراض به معنای راه رفتن روی طناب بین مرگ و زندگی، آزادی و زندان، امتیاز و سرپیچی است. رژیم با مخالفان مانند دیوانگان رفتار می کند. در اتحاد جماهیر شوروی، هزاران نفر از آنها به تیمارستان ها، زندانها و گولاگها برده می شدند. در واقع، ممکن است به درستی آنها را دیوانه نامید زیرا اعمال آنها محاسبه سودگرایانه را در نظر نمی گیرد. علاوه بر این، بسیاری از مخالفان کاملاً از قوانین فعالیت مؤثر غافل هستند: آنها هر زمان که بدی را ببینند اعتراض می کنند، اگرچه از قبل می دانند که نظام را سرنگون نمی کنند و فقط خود را در معرض خطر بیشتری قرار می دهند. آنها به نوعی مانند شوخی های درباری عمل می کنند با این تفاوت که حاکمان، هوسبازی های آنها را تحمل نمی کنند.
از سوی دیگر، نظام با دیوانه انگاشتن تمامی معترضان و آزار و اذیت آنها، خود را غیرمنطقی نشان می دهد و خود را دیوانه می داند. ادامه عملیات رژیم به طور فزایندهای گران میشود و این هزینهها توسط همه افرادی که تحت اقتدار آن هستند، حتی گاهی اوقات توسط کسانی که خارج از حوزه نفوذ آن هستند، جبران میشود. این سیستم از آنجایی که سودآور نیست، تلاش میکند تا با مطالبه منابع، دشمنان و ملتها بیشتر و بیشتر، قدرت خود را نشان دهد. خود تقبیح رسمی و علنی عبور نظام از حدود مجاز ظلم، غارت مادی و معنوی، ریشه کن کردن سنت، بی توجهی به کرامت انسانی و آزادی دین و… سیلی بر صورت آن است و آن را تسخیر می کند. این به این دلیل است که سیستم، اساساً خود را با اقدامات خود می شناسد و از آن تشکیل شده است. بنابراین، به چالش کشیدن یک عمل خاص از سیستم، مستلزم سرپیچی از کل سیستم است که بر منطق هویت استوار است تا سود. بر این اساس، وقتی میزان اعتراض ناخواسته و به تدریج از حد استقامت نظام فراتر رود ممکن است این دومی فرو بریزد.
اجازه دهید این تحقیق را با این بیان به پایان برسانیم:
هنگامی که نظام تمامیت خواه کمونیسم سرنگون شد این نتیجه تلاش سازمان یافته آگاهانه ای نبود که صریحاً برای شکست آن تلاش می کرد بلکه محصول جانبی اقداماتی بود که برای ایجاد محدودیت های این سیستم در نظر گرفته شده بود. زد و خوردهای مرزی، مانند درخواست برای قانونی شدن اتحادیه های کارگری آزاد، محدودیت ها را محو می کند و هر دو طرف را درگیر مناقشات مبهم می کند که تعریف منازعه را مبهم می کند، شک و شبهه ایجاد می کند، برخی مقامات را مایل به دادن امتیازات جزئی می کند و اختلافات داخلی ایجاد می کند. در داخل مقامات بنابراین، این گونه زد و خوردها، نقاط ضعف نظام و به ویژه ناتوانی آن در مقابله با شرایط مبهم و پیچیده را عریان و قدرت اپوزیسیون را آشکار می کند.
در نتیجه، این نوع اصطکاک نامحسوس ممکن است ماهیت سیستم را تضعیف کند. در نقطه عطف تاریخ، زمانی که جنبش اتحادیههای کارگری همبستگی در اوج نفوذ خود بود ناراضی برجسته “یاک کورون” گفت: “ما میخواستیم در مورد مسائل کشور با حزب کمونیست بحث کنیم” اما بعدا معلوم شد که حزب در حال حاضر از هم پاشیده شده است و هیچ کس حاضر به نمایندگی آن نیست.”
تادئوش بوکسینسکی/ دانشگاه بوستون
این نوشتار، ترجمه ای است از:
.Tadeusz Buksinski ,The Moral Aspect of Political Protest under the Totalitarian System,1998, Boston University
