آن خط سوم سرانجام از راه رسيد از پس ديرزماني انتظار، آن خط سوم “من” نيستم، “تو” نيستي، “او” نيست، هيچ ضمير مفردي را جرات گفتنش نخواهد بود ديگر از امروز تا پايان، “ما” هستيم، به گستره ي يک تاريخ، به عظمت يک ملت، به مقام بالا مقام “انسان”
اگرچه او را لاغير خواند و آن يکي را هم او مي خواند و هم غير اما خطاط هستي اين گونه نگاشت که خط سوم، از اکنون تا جاودانه، “ما” باشيم، به پهناکرد روياهاي مان، از
“باکوور ولات” تا “حه مرين”، از “روژئاواي کوردستان” تا “خورهه لات نيشتمان”، تا به فرّخ جاودانه ي نخستين اشعه هاي هستي، خورشيد را روشنا چراغ صبوري پيشه گان اما اميدواران ديگر هرگز مباد شبانشان سازد.
خط سوم ما از امروز، جنبش رهايي بخش ملت کرد، و مبارزه ي مشروع قدمي و قلمي براي رهايي سرزمين مان در “روژهه لات نيشتمان” است…
آن خط سوم سرانجام رسيد تا “سلماس” و “خوي” و “ماکو” و “اروميه” و “قاسملو درّه اش”، نشاني “قنديل” را به پيک رسانان چهارگوشه ي هستي، اشارت کنند و بياگاهانندشان که اينجا در اين سرزمين، هر روز، “قنديل شاه” مغرور از هرگز زانو نزدن، زانو مي زند در برابر همان دره اي که بزرگا فرزندش، پرده ي شب شکافت و کرد بودن را خدايي-پله به جهان بخشيد و شدن يک ملت را هم به قلم خون سرانجام بنگاشت.
خط سوميان از “سردشت” زردشت-شهر شهيدان نفس بريده به خشم دژخيمان- تا “پيرانه شهر” و “نقده” و “قارنا” و “مهاباد” و “شنو شنه اش”، بانگ آزادي به سه سوار “چوارچرا”، رسانند که ديري پاييد غربت نشيني تان، اما رنگينه سرخ و سپيد و سبزه اش را با خورشيدي باز به پيشگاهتان آورد که تا هميشه غروب نخواهد کرد و دست به دست، از “نقده” و “قارنا”ي تا هماره شهيد و مظلوم، “دژ-شاهينيان” را روانه ي “افشارتکاب” و “سليمان تخت” و ديگر نه “ده ئيوان رود
” که اهوراشهر خواهد کرد تا نويد پيروزي دهند و عروس شهر يگانه سرا را به ميهماني نيکروزنشينان نيک انديش روانه کرد خواهد به پاس 11 سوار و از پس پنج ده سال انتظار، سرخي گونه ي “زرافشان” را از داغ شيرسالارانش خواهد سترد….
خط سوم سرانجام از راه خواهد آمد تا از “ئاربابا”، بر “شاظهور دشت” بانگ دهد به دهل فتح که “بابان شهر” و “هه وليرقه لا”، بزرگي و ميهمان نوازيتان را در سال هاي وبا، دليل يکي بودن مان مي دانيم و زردي غربت نشيني ها مان را با سور سرخ اين بار اما از انگور شراب هاي باغ بهشتي مان، پاس خواهيم داشت. پيمان بسته ايم هم ببخشيم هم فراموش اما مديونيد اگر هر از گاهي، به ديدار غريبه قهرمانانمان، قدمي رنجه نکنيد که بسياريشان در همان وبا روزها براي لقمه ناني آمدند صبح اما هرگز باز نيامدند و سرمست از عاشقانه ي آزادي، هرگز به دشنه هايي که از پشت بر تنهاي رنجورشان فرود خواهد آمد نيانديشيده بودند.
خط سوم رنجور اما پر اميد با روياهايش اندکي ديگر همين روزها، به پابوس “دايه به هيه” خواهد آمد که مادر جان! اکنون برخيز و جامه ي نو بپوش و بي هراس، سفره ي شب ساز کن که پسرانت، همين شب ها ميزبان شاه داماد سرخه قباي کردستان خواهند بود و “ئه لمانه”، تا آزادي هست و آزادگي نيز، قبله گاه آزادگان خواهد بود.
خط سوم از راه خواهد رسيد همين نزديکي ها از “هزارپيچ”جاده ي عشق و با طوافي هفت درهفت از “نگل” تا “ئاريز شهيدان، عهد بسته است بي پاي افزار، نمازخوانان و سجده کنان، به سوي شهر هفت دروازگان ندا دردهد:
ای تو همیـشـه همه جـا اکنون به تو رسـیده ام
اسـارت را به لعنت زنجير کردم. مي پذيري ام؟ نشاني خدا را مي خواهم از تو بازپرسم؟ از آبيدر مي پرسي به کدام سو بايد رفتن؟…..