ساعت 5:20دقيقهي بامداد يكشنبه10/8/1388 است.خوابم نميبرد و همش در فكر و خيال بهسر ميبرم و قبل از اينكه از خواب بپرم كابوس عجيبي ديدم. ديشب قبل از خواب يك عدد قرص مسكن قوي خوردم كه كمي سرم را آرام كرد، و الآنم يك دانهي ديگر خوردم تا شايد اعصابم را راحت كند. ولي بايد مواظب باشم كه به اين جور چيزا وابسته نشم. فكركنم صحبتكردن با وكيلم تا حدي بتواند اين فشار را كمي كسر كند. ديروز شنيدم حكم فرهاد وكيلي از اعدام به هفت سال تبديل شده است؛ البته نميدانم اين خبر تا چه حد راست است وموثق است ولي اميدوارم اينطور كه شنيدم باشد. عدنان هم سهشنبه دادگاهي دارد و احتمالا سرنوشت حكمش مشخص بشود البته به كمترين هزينه. هيوا بوتيمار، در روزنامه متوجه شدم كه حكمش شكسته شده است آنمه از اعدام به 8سال تبديل شد. خوشبختانه اخيراً احكامي كه اعدام بود(منظور بچههاي سياسي) اغلب شكسته شده است و اميدوارم اين روند ادامه داشته باشد؛ چون هيچكدام از اين افراد كه خودم هم شامل حالش ميشوم مستحق اعدام نيستيم. من در طول زندگيم در شرايطهاي[شرايط] گوناگوني بهسر بردهام، اما اين عجيبترين و سنگينترين تجربهاي بوده است كه تا اين لحظه طعمش را نچشيده بودم و احساس ميكنم سنگيني اين قضيه بياختياري و دستبسته بودن است، نه اينكه دست و پنجه نرم كردن با مرگ.
خيلي از نمونهها هستند كه فرد در هنگام مرگ تا آخرين لحظه تلاش خود را براي زنده بودن بهاجرا درميآورد و بستگي به خودش دارد كه تا چه اندازه قوي و مقاوم باشد. مثلاً فردي كه شنا بلد نيست ولي شرايطي برايش فراهم ميشود كه بايد خودش را به داخل رودخانهاي عميق پرتاب كند، و اين شخص مطمئناً تا آخرين لحظه براي نجات خودش تلاش ميكند و دست از كوشش برنميدارد؛ هرچند كه شنا بلد نيست ولي اميدي به زندهبودن دارد. حالا قضيهي اعدام بهنظر من با تمام شرايطهاي[شرايط] ديگر فرق ميكند، چرا؟ چون فرد بايد بنشيند و منتظر باشد تا به سراغش بيايند، دست و پايش را ببندند و طناب را به گردنش آويزان و كار را تمام كنند. نتيجه اينكه آن فرد جاي هيچگونه تلاشي و فرصت تقلايي ندارد. خوب اين را گفتم تا به مرور اوضاع رسيدگي كردهباشم. به هر حال من منتظر و آمادهام براي هر افاقي؛ چه خوب و چه اعدام. مثل همين حالا كه روي تختم نشستهام. اينهايي كه ميگم دليل بر بدبودن روحيهام نيست، خواستم تشريح كنم، شايد در آيندهاي نهچندان دور اين دفتر به دست كسي رسيد و دوست دارم آن فرد و ديگر افراد متوجه باشند كه در چه شرايطي بهسر بردهام.هرچند درككردن اين موضوع راحت نيست ولي بالاخره تا حدودي ميتوانند وضعيت من را تصور كنند. بهنظر خودم اين كه من منتظر هستم و خودم را براي هر اتفاقي آماده كردهام جسارت ميخواهد. بيدار ميمانم، با تمام استرس و اضطراب، ولي هيچ خوش ندارم در خواب باشم و بهم دستبند بزنند. درنهايت هركسي كه در اين شرايط باشد به سبك خود با قضيه كنار خواهد آمد. هرچند روشهاي زيادي وجود ندارد ولي من اين شيوه را انتخاب كردهام كه تا آخرين لحظه از احساسات خودم بنويسم و فكر ميكنم اين تنها تلاشي است كه ميتواند فقط ماندگار باشد، همين. بعضيها تا آخرين لحظه ميخوابند، يا مطالعه ميكنند و ديگران هم به فكر فروميروند كه من معتقدم كه شيوهي خودم از همه بهتر است چون افرادي كه دفتر را مطالعه ميكنند ميفهمند كه تا آخرين دقيقه چه به حالت گذشته است و دليل ديگر اينكه ماندگار خواهدماند.
بعدازظهر آقاي زارعي به زندان آمده بود و موفق شدم كه به ملاقاتش بروم تا از آخرين وضعيت پرونده باخبر شوم. متاسفانه حاوي يكسري خبرهاي ناگواري بود كه بهشدت نگرانم كرد. حالا ميخواهم با آقاي نصري تماس بگيرم تا موضوع را برايش شرح دهم، اميدوارم كه نصري هيچگونه كمكاري نكرده باشد، در غير اينصورت بايد منتظر اتفاقات ناگواري باشم. با امير هم حرف زدم و قرار شد فردا به ملاقاتم بيايد. با آقاي رستمي صحبت كردم كه OK را براي ملاقات حضوري داد.
دفتر خاطرات شهید احسان فتاحیان (بخش نهم)
October 11, 2012
3 Mins Read
443
Views