مادران سرزمين من ديري است دريافته اند آنگاه که پسرکان شان
سر در گریبان مي برند و نه یک قلب، که همه ی جان شان به تپش افتاده و
آرام جان از کف ربوده اند
دل به دخترک همسايه نباخته اند
مادران سرزمين من ديري است دريافته اند آن دم که دخترکان شان
دم به دم، از بد، بدتر مي شوند و، امواج سوزنده ی وجودشان، لحظه به لحظه افزون
نه رهایی را قدرتی دارند و نه وصل را کرامت مي دانند
به جولانگه پر تب و تاب حضورش ورود، اجازتی مي خواهند و
از ساحل آرامش، نشاني تلاطم را پي مي جويند
ژوانگه را گذاشته اند و رفتن را گزيده اند
و مادران سرزمين من مي دانند در صبح روزي که
بايد گرماي تن کودکان ديروزشان را از لابلاي متکا و
عرق سرد پيشاني آنها را وسط بالش به يادگار، بردارند
شاه داماد و عروس خانم هاي شان، کجا رفته اند
مادران سرزمين من هميشه، از همان کودکي آموخته اند
لچکي سرخينه را در بقچه اي کوچک، کنار عروسک شان قايم کنند
مادران سرزمين من ديري است مي دانند فرزندان شان
اکسير خودقربانگري را به سنگ، کيميا کرده اند
نيک دريافته اند فرزندانشان شان
مثلث را حتا از دايره هم بيشتر دوست دارند
خوب مي د انند در خلوت گوشه هاي اتاق و زير شيرواني و کنار تير چراغ برق
بچه ها شان، وتر و و طول ضربدر ارتفاع تقسيم بر دو محيط و مساحت و
قايم الزاويه و متساوي و مختلف الاضلاع و
راس و زاويه و توان دوم وتر را
نشان کرده اند با “آبيدر” و “آزادي” و….
چه سخت است اما
نشاني ساخته اند با “آبيدر” “آزادي” و مُ…..ر…..د….ن
مادران ما دير ي است رخت سفيد را تنها دوبار مي پوشند و جامه ي سياه را يک عمر
ديري است مي دانند لچک قرمز را نه در شادمانه به سر کنند رويا
بايد آموختن چه سان، دو مثلث را “تاراي سرخ”، به هم بر کنند سايه بر خاک سرد
بياموزند از همان کودکي ها که “سرخ و سياه” زيباترين رنگ ها
زيباترين رنگ هاست…..
(ب.خ)