همه ي گل ها، بوي آشتي نمي دهند. گاهي درمانده شده اي و حناي ات ديگر رنگي ندارذ، شاخه گلي را بهانه مي کني براي مستارنگ عاشقان دريادل، بلکه زمان خريداري کني تا بماني همچنان و ندانندت که چه بودي؟ و چه کردي؟ و چه اندوختي از اين کينه پراني و نفرت گستري و هم کاسه گي با خيانت و …..
گاهي نيز شاخه گل را به زهر پايان آلوده اي و شوگران جامه را نيز در برابر خود داري آنچنان با امريه اي از جنس قطعيّت که:
“يا تمام کن آنچه را که بر سرش فروختي و خريدي و بريدي و دريدي يا نوش ات باد شيرين زهر همان زهرهايي که شيرين در جام اين و آن و اينان و آنان و -البته همگان- سالياني بس دراز قطره قطره ريختي….
اما دريغ و افسوسي به گستره ي اقيانوس بي انتهاي از جنس “طمع قدرت” ات که:
“طمع” از سه حرف توخالي پديد آمده است و آن “قدرت” هم که عمري، رويا مي ديدي اش تو، سراب……ب ب ب ب ب
پس گوش کن نيوشيدني فرزند طمع و قدرت، “خالي” و “سراب”:
Go TO HELL….
و تو مي ماني و آن تاريخي که من، فردا، با جوهري از خون دل خواهم نوشت ات….تنها، رسوا، رسوا، تنها
(ب.خ)
سه حرف توخالی “طمع” و “رويا- قدرت” سراب
November 8, 2013
One Min Read
551
Views
