چرا در “دایره ی هویت”، ناتمام بودن خود را دور می زنیم؟
چرا مردم ما، میراث فکری سنگواره هایی شده اند که به نام”جمهوری اسلامی” و “ولایت فقیه”، هرچه خواسته اند به خوردمان داده اند(و می دهند)؟ از یک سو، و از سوی دیگر، در برخورد با اندیشه ها و تکنولوژی ها، به نوعی “از خودبیگانگی” رسیده ایم؟ شاید آنچه سرچشمه ی بحران های ما در تاریخ معاصر شده است دوگانگی ناشی از “سرشت” و “شخصیت” ما است. از یک طرف، پناه گرفتن در “باورهای کهن” و “گریز از واقعیت های موجود”(وجدید) و از سوی دیگر، تعریف یک نظام جدید متناسب با “از خود بیگانگی های ما” مانند: خودخواهی، منفعت طلبی، تنگ نظری، عدم تحمل نظر مخالف و…ناتوان از “ما” شدن. جامعه ی به اصطلاح مدرن ما، به دلیل دوگانگی در “سرشت” و “شخصیت”، تمامی ابزارهایی را که در خدمت توسعه ی سیاسی، توسعه ی اجتماعی، توسعه ی فرهنگی و توسعه ی اقتصادی او بوده اند به ابزارهای تسلط بر خود(سلطه گری بر خود) تبدیل کرده است. نظام جدید آرمانی ما نیز به تَبَع، یک “نظام به هم پیوسته ی سرگردانی و آشفتگی” است و به همین خاطر است که با وجود نفس کشیدن در یک نظام فرهنگی- تمدنی نوین، در بهترین حالت گردهم آمدن، فاقد توان لازم برای تبدیل شدن به “ما” هستیم و همچنان به صورت “من دستجمعی”، در “دایره ی هویت”، ناتمام بودن خود را دور می زنیم