نادانم اگر به يافتن دانايي برخيزم
بارها از خود گريخته ام
گمراه گشته ام
فريب خورده ام
خود را نكوهيده ام
دگرباره آزموده ام
بلكه به خود معنا بخشم اما
بازهم همان
اين چرخه ي تا ابد تكرار شدني
در وجود من، گمراهي، فريب، نكوهش
بي معنا، تهي ازمحتوا، چرا؟، …
گمراهي، فريب، نكوهش، ناداني
همه در وجود من آشيانه كرده اند
بنايي عظيم ساخته اند
افسار گسيخته، رها
مي آيند و مي روند و مي نمايند
حتي بيماري خود را درنمي يابم
مي دانم، كسي مرا فريب نمي دهد
كسي مرا گمراه نمي كند
من خود را فريفته ام
من گمراهي را برگزيده ام
تا بار دانايي، بار سنگين دانايي را
فروگذارم
نادانم اگر به يافتن دانايي برخيزم
****
من بي معنايي را اراده كرده ام
وه كه ساحل ناداني
بي معنايي، تهي محتوايي
چه آرام و بي هراس است
مرا با طوفان و دانايي و معنا
هول و هراس و هزينه، چه كار؟
مرا از درد انسان، رنج فهم معنا، چه باك؟
سفره ي رنگين ناداني،رنگارنگ
روان ايثارگر را، چه حال؟
نادانم اگر به يافتن دانايي برخيزم
****
من بي معنايي، ناداني را، اراده كرده ام
دانايي و معنا؟
هول و هراس و هزينه؟
درد انسان؟
رنج فهم معنا
روان ايثارگر؟
فداي يك دم آسوده نشستن و لميدن
بر خوان رنگين ناداني
نادانم اگر به يافتن دانايي برخيزم
نادانم اگر به يافتن دانايي برخيزم….
ب.خ
نادانم اگر به يافتن دانايي برخيزم
June 15, 2013
One Min Read
408
Views