ترجمه و تدوین: بهزاد خوشحالی
دمكراسي مدرن از ابتداي شكلگيري مفهوم خود، يك تئوري ملتباور بوده است. ژان ژاك روسو ميگويد:“اگر ميخواهيم مردم پاكدامن باقي بمانند، بايد ميهنپرستي (Patriotism) را به آنها ياد دهيم.”
آنها وقتي بدانند سرزمين پدري آنها متعلق به خود آنهاست نه متعلق به خارجيان، آنگاه هيچگاه حاضر نخواهند شد سرزمين خود را به هيچ بهايي به بيگانگان واگذار كنند. (دلون،1987، ص130). از نگاه “روسو” دمكراسي به مثابه يك آرمان اجتماعي، نيازمند شهروندان وفادار است و اين وفاداري مستلزم تمركز برروي سرزمين مادري خواهد بود.”
اما ملت به مفهوم امروزي آن تا پيروزي انقلاب فرانسه به عنوان بخشي از گفتمان دمكراتيك در كانون تعريف مفهوميك قرار نگرفت، همچنانكه “سايس” ميگويد: “ملت، مقدم بر همه چيز است. آن، بنياد هر چيز و قانوني جاودانه است.” (سايس (1789)- 1988). در واقع، انقلاب1789، دمكراسي را به ايدئولوژي ملي پيوست. دمكراسي مدرن، متضمن مليت است:
روش دمكراتيك به صورتي آشكار در عبارت رضايت ملي همگاني (general-National-Will) نمود مييابد. از سدهي هجدهم ميلادي به اينسو، تئوريسينهاي سياسي، انديشهي دمكراسي را در قالبي ملي ريختند.
براي انقلابيون فرانسه مليت، نقطهي آغازين يك انتخاب سياسي براي دمكراسي بود. اين برش سياسي از مليت بود كه گزينش آن را امكانپذير ساخت. در سال1792 ”تام يين“ انگليسي و ”آناكارسين كلوتز“ آلماني، اين برش را در كتاب خود به رشتهي تحرير درآورند. دمكراسي به عنوان يك پروژهي سياسي و نيروي تعالي بخش درست به مثابه نيروهاي واكنشي(The forees of reaction) در مقياسي بينالمللي ارگانيزه شد و ارزشهاي دمكراتيك به ارزشهاي جهاني و انقلاب فرانسه به انقلابي جهاني تبديل شدند. در آمريكا، ”لافايت“ و ”تام يين“ نقش بسيار مهمي در جنگهاي استقلال اين كشور بازي كردند. ”تام يين“ حتي جايگاهي سياسي در حكومت فدرال آمريكا نيز به دست آورد. با خلق انقلاب دمكراتيك همچنانكه ”توكويل“ نيز بدان اشاره ورزيد، شهروندي ملي و روشنفكري ملي در ميان تمامي ملتها و نژادها به صورت مفهوميك طرح شد. اما اين جهان وطني دمكراتيك در فرانسه و آمريكا به عنوان هستههاي اوليه دمكراتيزاسيون، ريشهاي اشرافي پيدا كرد. دمكراسي به عنوان عاملي در سنجش عمومي و تصميمسازي متعادل، عضويت در يك جامعه را به صورت متساوي ميپذيرد و قلمروي يكسان براي همهي اعضاي خود تعريف ميكند (كوس 1999، ص250).”جان جي“ در توصيف دمكراسي ميگويد: “انسان در نظام دمكراسي به شكلي يكسان تعريف ميشود. هر انسان به عنوان يك شهروند بايد از وجود و حضور قانون لذت ببرد، از مزيتهاي تعريف شده در آن استفاده كند و از امنيت وجود قانون بهره گيرد. به مانند يك ملت، ما جنگ و صلح را ميسازيم و به مثابه يك ملت، ما دشمنان مشترك خود را از ميان برميداريم”.
“الكساندر هاميلتون” بر نياز به وجود رابطهي مستقيم ميان اقتدار ملي و شهروندي خصوصي تأكيد ميورزيد: “شرارت بزرگ در ساخت معاهدهي وجودي، بنياد قانونگذاري براي ملتها و دولتها در مشاركت براي تعاون يا ظرفيتسازيهاي جمعي و ملاك فرق گذاشتن ميان افراد در جوامع است.” (هاميلتون، ماديسون و ديگران، 1990، ص64، سرمايهها در بنياد)
فدراليستها اتحاديهي ملي را به معناي “شكستن و كنترل شدت دستهبندي”ها تعريف كردند (ماديسون). و اگرچه حدود اتحاد ملي، بن مايهي كشاكشهاي بسيار شد اما ايدهي “مليت”، به سرعت جان گرفت. ”لينكلن“ و ”گرانت“ سرانجام ايدهي ملت- دولت را به جاي روابط ايالتي مبتني بر اتحاد مستقل ايالات در قالب ايالات متحدهي آمريكا انتخاب كردند. (ليند 1997، فصل14). “وفاداري به ملت بايد برگ برندهي ساير وفاداريها باشد”. اين جمله در واقع پيام برونداد جنگ مدنيت آمريكايي بود. اغلب دمكراتهاي معاصر با ديدگاه “روسو” دربارهي دمكراسي جهان وطني موافقت كردند: “اين بزرگان براي آنكه توجيه كنند به هيچكس عشق نميورزند، وانمود كردند كه به همه عشق ميورزند.” (سوبل، 1989، ص 297.)
ميهن پرستي مستلزم وجود يك سرزمين آبا و اجدادي و دمكراسي نيازمند يك جامعهي مدني است. تاريخ غرب داراي دو نمونه از اين مورد است: ايالات متحدهي آمريكا و فرانسه.
حتي كارل ماركس و فردريش انگلس در “مانيفست كمونيست” كشمكش براي دستيابي به سوسيال دمكراسي را حداقل در زمان شروع آن. يك كشمكش ملي خواندند. اما اين كشاكش از ديدگاه ايشان در شكل و نه در محتوا بود.
”آلكسيس دوتوكويل“ ليبرال دمكرات بزرگ در استدلالهاي خود به اين موضوع اشاره كرد كه انقلاب فرانسه در محتوا، انقلابي جهاني (استدلالي كه او را وادار كرد آن را در كنار انقلابهاي مذهبي قرار دهد) اما در ساخت، كاملاً ملي بود. آن، قوانين شهروندي را به مثابه قوانيني جهاني فرموله و مفهوم شهروندي را از يك ساخت بومي و ملي به يك ساخت فرابومي و متحول ساخت.
”ارنست رنان“ رابطهي مليت و دمكراسي را در سال1882 در “سوربن” اينگونه توصيف ميكند:
”بنابراين ملت، يك مسئووليت مشترك بزرگ است كه به وسيله عواطف كساني كه به ساختن آن رضايت دارند، خلق ميشود. آن ريشه در گذشته دارد اما در زمان حال به وسيلهي يك حقيقت محسوس شكل مييابد: توافق و آرزو براي ادامهي زندگي با يكديگر. يك ملت، يك توافق روزانه است (رنان1882، ص28)
ملت، براساس ديدگاه رنان، يك مشاركت ارادي است اما نه به صورت كامل، زيرا آن فرض گذشته را نيز در نظر ميگيرد؛ واژهي ملت به لحاظ تعريف، بومي و تاريخي و به همين لحاظ، منحصر به فرد است.
اين تعريف به آن سوي اقيانوس اطلس نيز تسري يافت و به عنوان يك حركت پيش رونده طرح شد. “هربرت كرولي” ميگويد:
“ يك دموكراسي ناسيوناليزه براساس قوانين شخصي انتزاعي تعريف نميشود و ارتباطي به زندگي خصوصي افراد در كلرادو، پاريس يا كلكته ندارد. آن، موكدا محصول يك مشاركت تاريخي ميتواند باشد… مردماني كه فاقد قدرت و توانايي لازم براي بنيان نهادن مشاركت سياسي خود در يك سنت ملي انباشته (accumulated national tradltion) هستند، ظرفيت ملت سازي و پذيرش دموكراسي را نخواهند داشت. (كرولي، 1997، ص66.)
همهي موارد فوق به اين نكته اشاره ميكنند كه اگرچه ارزشهاي دمكراتيك ممكن است در ذات، جهاني باشند، اما كاركرد عملي آنها نميتواند در يك اجتماع ملي محاط شود.
براساس ديدگاه ديويدميلر (ميلر 9995، ص27)، وضعيت ناسيوناليسم را ميتوان در موارد ذيل خلاصه نمود:
1.اجتماع ملي بوسيله اعتقادات و سپارش متقابل ساخته ميشود.
2- اجتماع ملي يك پديدهي تاريخي است. نسل گذشته و نسل آينده در زمان حال به هم پيوند ميخورند.
3.يك اجتماع ملي ملزم به سازماندهي و سپارش اعضاي خود در نهادهايش است.
4.يك اجتماع ملي به يك قلمرو خاص پيوند مييابد.
5.يك ملت به وسيله فرهنگ ملي متمايز از ساير ملتها منفك و براساس ويژهگيهاي منحصر به خود تعريف ميشود.
6. يك اجتماع ملي ميخواهد برخود حكومت كند.
7. در شرايط معين، حكومت برخود در يك اجتماع ملي ممكن است مشخصهي يك نظام دموكراتيك به خود گيرد.
اگر در مفهوم مليت، هويت فرهنگي و ايدهي دودمان مشترك در نظر گرفته شوند، وارد ”تعريف مفهوم قومي مليت“ خواهيم شد، اما اگر به نهادهاي مشترك و حضور قانون در مفهوم مليت بپردازيم، آنگاه واژهي ”ناسيوناليسم مدني“ را تعريف خواهيم كرد.
اگرچه نهادهاي دمكراتيك در بسترهي مفهوم مليت توسعه يافتهاند اما ناسيوناليسم لزوماً به حضور دمكراسي و تشكيل حكومت دمكراتيك منجر نخواهد شد. به عبارت ديگر، مليت ضرورتاً محصولي به نام دمكراسي در شيوهي حكومت نخواهد داشت. (تاريخ نشان داده است كه ناسيوناليسم، حتي ميتواند تهديدي جدي براي نظامهاي دمكراتيك نيز به شمار آيد). ناسيوناليسم هنگامي كه وارد يك نظام با ايدئولوژي ضد دمكراتيك شود حتي ممكن است به تشكيل نظامهاي اتوريتاريان و رژيمهاي فاشيستي نيز بينجامد.
