در جهان معاصر، با صرفنظر از بسیاری از نقش هایی که پیش از این به دولت ها داده می شد، نقش هایی نوین_علاوه بر برخی نقش های پیشین_به دولت ها داده شده است که کارویژه ی دولت ها را به طور کلی از دولت های سنتی جدا می سازد. در اینجا ابتدا به نقش دولت ها در جهان معاصر و ویژه گی های آن اشاره و سپس از نگاه روانشناسی سیاسی، به موضوع نظام های مستقر و شیوه ی نگرش آنها به مخالفان می پردازیم.
ویژگی های دولت در جهان معاصر
1.
پیش از این ، برای تعریف نقش دولت ها، به جای دو واژه ی کارایی و اثربخشی، از واژه ی”کارآمدی” استفاده می شد. کاربرد این واژه در نگرش سنتی، پیش از این، دست دولت ها را برای اعمال “اراده” از هر نوع بازمی گذارد و به دولت ها این اختیار را می بخشید که بسته به اقتضائات، در زمان های مختلف، از ابزارهای خود به اشکالی که”می خواهند” یا “می توانند” استفاده کنند. این ابزار ممکن بود در “کارآمدی” به شیوه ی اعمال “منزلت”(Status) یا “قدرت”(Power) ظهور پیدا کند. اما تغییر واژه ی”کارآمدی” به “کارایی” و “اثربخشی”، نقطه تحول بسیار مهمی در کارکرد دولت های نوین است که ضمن هدایت آنها به مسیر تعریف و اثبات خود در قالب”منزلت”،ایشان را موکد و ملزم به “انجام درست کارها” و “درست انجام دادن کارها” می نماید.
2.
عدالت اجتماعی، اکنون سهم مهمی در برنامه ریزی ها_یا دستکم ادعای دولت ها_ در جهان معاصر دارد. هر دولت، صرفنظر از نوع نظام حاکم، مدعی برنامه ریزی برای بسط و گسترش عدالت اجتماعی در جامعه ی متبوع خود دارد و از شاخص های مختلف برای اثبات موفقیت برنامه ی خود بهره می گیرد.
این نقش والا، چنان در تاروپود اهداف دولت ها تنیده شده است که سیاستگزاران اشاره می کنند در صورت تحقق این امر، جامعه به “مبادله ی عدالت” می پردازد.3.
4.
ایجاد ارتباط واژگانی دوسویه میان برقراری زیرساخت نهادی و تحمیل مطالبات سنگین به بخش عمومی در صورت بی توجهی بدان، نشان می دهد که دولت های نوین، تا چه حد، متوجه آثار مستقیم و غیرمستقیم عملکرد خود در رابطه با نتایج احتمالی تحمیل شده بر سیاست های بخش عمومی شده اند به طوری که نظام مستقر، خود را ملزم خواهد دید که در گام نخست، به تبیین سیاست هایی بپردازد که”بخش عمومی” را به سوی “حداکثر کردن فایده” و “حداقل نمودن هزینه ها” هدایت کند.
5.
واژه ی نیازهای گمشده دولت ها را وادار می کند که از فضای “نیازهای اولیه” و “نیازهای ثانویه” خارج گشته و به جستجوی “نیازهای گمشده” در جامعه بپردازند. این بدان معناست که برآورده ساختن نیازهای اولیه و ثانویه جوامع، چنان بدیهی نگریسته می شود که فرض نقش دولت ها بر آن گذارده شده و دیگر هیچ دولت یا نظام مستقری، بر شهروندان خود در رابطه با تامین این خواست ها منت نگذارده و ایشان را مرهون خود نمی داند.
6.
این نکته نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است چراکه در نقش نوین، سرمایه گذاری مولد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بدیهی انگاشته شده و دولت ها را به سوی”سرمایه گذاری مولد سیاسی” انگیزاننده است.
7.
این تعریف، واژگان”شریک” و “شهروند” را در طول یکدیگر قرار داده و با استفاده از واژه ی “شهروند”، کلیه ی حقوق ایشان را به رسمیت می شناسد. دو دیگر آنکه اشاره به واژگان”موثرتر” و “تواناتر” و استفاده از صفات تفضیلی”تر” ،ابتدا نقش دولت ها را در “تاثیر” و “توانایی” بدیهی پنداشته در ادامه با اضافه نمودن این پسوند، خواستار حرکت آنها از “وضعیت مستقر موجود” به “وضعیت مطلوب” در هر نقطه از زمان است.
—-
اما چرا دولت های با نگرش سنتی، توانا به درک وضعیت نوین نبوده و همچنان با نگاه سنت نگر، در تبیین و چاره یابی، به مقوله ی قدرت(Power) اهمیت بیشتری می دهند؟
اگرچه در حوزه های گوناگون می توان به این موضوع پرداخت اما در روانشناسی سیاسی به سه موضوع می پردازیم:
الف-مواجه با ناکامی رشد
ب-تعادل وارونه
پ-موانع ذهنی
الف: با استفاده از این ترم روانی می توان گفت دولت ها هنگام قرار گرفتن در این وضعیت، در ارتقا به یک مدار بالاتر دچار چالش، سردرگمی یا حتی فلج ذهنی می شوند و به دلیل عدم توانایی در درک وضعیت موجود و قرار داشتن در فضای ذهنی و روانی اندیشه ی سنت نگر به دولت، حاضر به پذیرش افراد به عنوان “شهروند” و”شریک” قرار دادن ایشان در “تاثیر گذاری” و “توانایی” برای گذار از وضعیت مستقر موجود و حرکت به سوی “وضعیت مطلوب” یا دستکم “وضعیت جدید” نیستند.
دولت های سنت نگر به دلیل همین ناتوانی، حتی قادر به تحلیل این موضوع پیش پا افتاده نیستند که قدرت اجبار(Power) چه تاثیر ویرانگری بر “گسترش منافع عمومی” می تواند داشته باشد.
ب: دولت های سنت نگر به دلیل “نظم مصنوع” ناشی از استفاده از قدرت اجبار، همواره “تعادل” و “تعادل وارونه” را از یک مقوله می پندارند در حالی که تعادل در صورت برقراری، عین”ماهیت” و “نظم” و “تعادل وارونه”، “ضدماهیت” و نوعی “نظم بخشی ساختگی” است که ممکن است با کوچکترین اشاره، به صورت “عدم تعادل قطعی” و “ویرانی ساخت موجود” ظاهر شود.
پ: موانع ذهنی: “جزم اندیشی” یا” دگماتیسم”، مهمترین نتیجه ی روانشناختی مانع ذهنی است. دولت سنت نگر، به دلیل مانعی به نام جزمی گرایی(در اندیشه و عمل) هرگز مهیای تغییر در نگرش ساخت سنت نگر و سنت اندیش خود نیست و همواره ترجیح می دهد با “تصدی گری” و “قیم مداری”، در نهایت، با استفاده از قدرت اجبار، ضمن انتخاب”تعادل وارونه”، اساسا خود به بزرگترین مانع در ارتقای جامعه به یک مدار بالاتر گردد. از همین روست که منتقد یا مخالف در جایگاه یک دولت مواجه با “ناکامی رشد” که “تعادل وارونه” را با استفاده از قدرت اجبار به عنوان یک مدل برگزیده است و با معضلی روانی به نام”مانع ذهنی جزم اندیشی” مواجه است هرگز جایی برای بروز و فرصتی برای اظهار وجود پیدا نخواهد کرد.
منابع:
1.دولت، فساد و فرصت های اجتماعی،حسین راغفر، فرهنگ مدرن،1382
2.شناخت تحول اقتصادی،داگلاس نورث، ترجمه آزاد ارمکی،1382
3.دایره المعارف روانشناسی شناختی، گروه نویسندگان،نشرنی،1384
4.گفتمان و قدرت، اسیوارت هال، ترجمه ی حسین راغفر،1382