(پيش بيني رويدادي گسترده و فراگير که با هدف “تغيير وضعيت مستقرموجود”، اتفاق افتد به هيچ عنوان غيرواقعي نمي نمايد اما پرسش اين است که مخالفان جمهوري اسلامي و احزاب وگروه هاي فعال در داخل و خارج، برخي واقعيات متناسب با زمينه و زمان کنوني ايران را يافته اند؟ يا به عبارتي روشن تر،”در اين شرايط چه ويژگي هايي را در گرايش هاي فکري و هدف هاي خود بايد مورد نظر قرار دهند؟)
هنگامي که در يک نظام سياسي، دريچه هاي لازم براي بيان نظر، گرايش ها و مشارکت ها در نظر گرفته نشوند چند حالت ممکن، روي خواهند داد:
-به شکلي متفاوت و غيرقابل پيش بيني درمي آيند و در زمان، وجود وحضور خود را تحميل مي کنند
-به لايه هاي زيرين جامعه مي روند و در زمان مناسب، به سطح مي آيند و ظهور مي کنند
اما منظور از “زمان” در گزينه هاي فوق چيست؟
جرياني از عوامل که در نهايت، با “کنش”، “واکنش” و “برهم کنش”، به اختلال در نظم اجتماعي منجر مي شوند مي توانند تعبير زمان در گزاره هاي بالا به عنوان يک مولفه باشند. علاوه بر اين، هريک از گزاره هاي بالا نيز خود، به ايجاد و گسترش “چرخه هاي ناقص”ي مي انجامند که به بروز “اختلال” مي انجامند.
نتايج اختلال در نظم اجتماعي:
-سازوکارهاي کنترلي شرايط عادي، کارامدي خود را از دست مي دهند
-تعارض هاي اجتماعي آشکار مي شوند
-تضادهاي اجتماعي آشکار مي شوند
-دريچه هايي به روي “واقعيت هاي سرکوب شده” و “بغض هاي فروخفته”ي اجتماعي باز مي شوند
-نارضايتي هاي انباشته اي که در زمان پيش از اين، به دليل انسداد، به لايه هاي زيرين خزيده اند به آرامي (يا در زمان مقتضي به صورت يک جريان پر انرژي) سربرمي آورند
-گرايش هاي فکري که در زير پوست جامعه شکل گرفته اند ظهور و گسترش مي يابند
در شرايط کنوني ايران، “نشانگان” اختلال در نظم اجتماعي را به روشني مي توان برشمرد و اشکال مختلف آن را شناسايي نمود.
در اينجا هدف اصلي، برشماردن اين نشانه ها نيست و همچنان که از واژه ي “نشانگان”(به معناي سندروم) استفاده شد مي توان گفت آثار تجمعي اين نشانه ها بر پيکره ي ايران در حوزه هاي گوناگون، منحر به “اختلال در نظم اجتماعي” شده است.
بر اين اساس، پيش بيني رويدادي گسترده و فراگير که با هدف “تغيير وضعيت مستقرموجود”، اتفاق افتد به هيچ عنوان غيرواقعي نمي نمايد اما پرسش اين است که مخالفان جمهوري اسلامي، احزاب وگروه هاي فعال در داخل و خارج، برخي واقعيات متناسب با زمينه و زمان کنوني ايران را يافته اند؟ يا به عبارتي روشن تر،”در اين شرايط چه ويژگي هايي را در گرايش هاي فکري و هدف هاي خود بايد مورد نظر قرار دهند؟”
هر نوع مطالبه ي دگرگوني و تغيير در ايران، بايد زمينه ي ذهني و معرفتي هم راستا با “منافع طبقه ي متوسط” را دارا باشد و “هم راستايي نسبي اهداف با خواست افراد اين طبقه”، مهمترين نقطه ي اتکا براي تبديل شدن افکار و انديشه ها به گرايش هاي سياسي-اجتماعي است.
اکنون به طرح پرسش ها مي پردازم:
-کدام “گرايش فکري” امکان “گسترش” و “فراگير شدن” را دارد؟
-گرايش فکري موجود، مبتني بر کدام “نظام فکري” است؟
-آيا به “بازتوليد احساسات به شکل رقيق در جامعه” منجر خواهد شد؟
-ضريب نفوذ گرايش فکري موجود چه اندازه است؟
-آيا تعامل دوسويه ي”تاثير توليدات بر مخاطب عام و مخاطب عام بر توليد فکري” را متضمن خواهد بود؟
-آيا اين گرايش فکري را مي توان در “قالب شعار” طرح کرد؟
-کدام شعار مي تواند بازنمايي کننده ي گرايش فکري انتخاب شده تلقي شود؟
-آيا شعار انتخاب شده امکان گسترش و رشد انديشه ي پديد آورنده ي خود را دارد؟
شايد بتوان ادعا کرد در صورت شناسايي “طبقه ي متوسط به عنوان هدف”، “طرح گرايش فکري مقتضابه” و پاسخ زنجيره اي در قالب يک روند و حرکت گام به گام، بتوان به نوعي “هم نوايي فعال” ميان “نظريه”، “سازمان” و “جامعه” دست يافت و به موضع “کنشگري همه جانبه و فراگير” ارتقا پيدا کرد….
توضيح: اين يادداشت حدود يک سال پيش نوشته شده است اما بازنشر آن را در اين روزها بي مناسبت نديدم.