ما ملتی هستیم که به جای “هویت”، “خرده هویت” را نشان خود کرده است، ملتی که کمتر خواسته است جهان واقعیت و واقعیت جهان خود را باور کند، حکایت انسان هایی که پروسه ی من-ما را نتوانسته اند تاکنون به پایان برسانند و در بهترین حالت، “من دسته جمعی” بیش نیستند.
ما ملتی هستیم که امر واقع ما، وضع موجود تحت سلطه گی ملی ما نیست، امر واقع ما، نیندیشیدن ما است، “دیگربوده گی” و “از خودبیگانگی” ما است، اگر هم به خود زحمت اندیشیدن می دهیم، اندیشه ی ما، همان است که صدها سال، آماده و بی دردسر استفاده کرده ایم، به همین خاطر، نه زمان را درمی یابیم، نه مکان را و نه امکان؟ در گذشته می اندیشیم، در گذشته زندگی می کنیم و با امکان گذشته و زمان گذشته، عینیات را رویاپردازی می کنیم. ما به جای آنکه واقعیت را به دام اندازیم، خود در دام واقعیت می افتیم .همین دام گونه گی واقعیت در اندیشه ی ما است که منجر به پسروی اغلب بی قاعده ی ما می شود. و آینده ی ما برابر نهاد خواهد شد با اینجا و اکنون واقعی که با وانمایی غول آسا و وانمایی ذهنی، همه ی تلاش خود را مصروف مشروعیت بخشی به امر خیالی می کنیم
اثر دام گونه نگری واقعیت چیست؟ شاید مهمترین واکنش ما به واقعیت به مثابه یک دام، نفی واقعیت یا انکار آن است. وقتی “می گوییم “ملت کرد تحت سلطه نیست” نفی می کنیم و وقتی می گوییم”ملت کرد وجود ندارد” یا “سلطه وجود ندارد” آن را انکار می کنیم.
اما وقتی چیزی را نفی یا انکار می کنیم چه؟ اثبات خلاف گفتمان واقعیت – انکار یا نفی – با ابزار اضطراب برآمده از هیجان تا خشونت مفهومیک پاسخ داده می شوند، حتی سایه ها نیز ناپدید می شوند و سرانجام در نقطه تلاقی خشونت و انکار، مرگ و فاجعه برساخته می شوند.
آسیب دیگر ناشی از عدم دریافت “اکنونگی زمان و مکان”، پیوند معکوس به گذشته با جهان بینی قدسی- اساطیری و ابزار سازی هدف در قالب وهم با میل کردن به بنیاد تابو شده و دگماتیسم نمادگرا است و سرانجام، آخرین نتیجه ی “اکنون زمانی و اکنون مکانی”، با آگاهی بر آن، موجب نومیدی از ذهن –ساخت خود و زایش نگون بختی ناتوان از جبران است که با هدف فهم ناپذیر ساختن و خوانش ناپذیر نمودن اکنون جهان، اکنون مکان و اکنون زمان، به بی تفاوتی می گراید، بی تفاوتی که ناشی از انبوه تئفاوت ها در ساخت ها، برساخت ها و ساختنی ها و ناساخته ها در برابر اندیشه و شوق بی مبالات و نومید ماست.
حاصل این آسیب اخیر، گزینه اندیشی، سلیقه نگری، خلق قیدهای خودنهاده و خود را در افکندن به قاعده ای است کشسان از فرافکنی و توجیه، ادب آرایی به صور خیال، دریافت ناقص واقعیت و خودافکنی به سایه روشنی از طیف – رنگ ها که با تابش هر اشعه، معنایی بی قاعده و شدتی غیر واقعی به خود می گیرد. این گونه آسیب پذیرفتن مفهوم واژه ای تجاری به ذهن وارد می سازد که عدم قاعده مندی و خودمعنا فریبی را موهبتی از سوی کائنات بر خود نموده و سرانجام با گزینش یکی از هراران خرده فرهنگ پازل شخصیتی، شایسته و مفتخر به دریافت یک عبارت بازرگانی می گردد: “کرد بودن با مسوولیت محدود”.
باآن “خرد پیشینی” که من”خرد سلفی”اش می نامم و محصول همان تاخیر ورود به جهان به سرعت رشدیابنده ی مدرن است ما -پدران، فرزندان و نوه های این ملت-همواره از به یاد آوردن و یادآوری آنچه خود تاریخ نامیده ایم و می نامیم همواره بیمناک و هراسان بوده ایم مبادا “غرور تاریخی” و “تاریخ غرور” ما دچار نقصان شود غافل از آن که تنها خود بر درد خود چشم فروبسته ایم و از پذیرش آنچه کرده ایم و نمی بایست می کردیم گریزانیم تا اکنون و در هزاره ی سوم نیز شناسنامه ی هویت این ملت را از “دیگری” گدایی کنیم یا به عاریت بگیریم و هنوز هم سرافکنده ی بار سنگین”بزرگترین ملت بی دولت” این گستره ی خاکی باشیم.
واقعیت آن است که ما از روایت خود می هراسم چون از “خود واقعی” خویشتن واهمه داریم. ما نمی خواهیم پرده از “هویت کاذبی” که برای خود آفریده ایم برداشته شود…زبان حال و عمل کردار اکنون ما آینه ی تمام نمایی است که ما را دگرباره و دوصدباره به خودمان می نمایاند.
در شرح اندیشه، گفتار و کردار ما، چنان بر این احوال این ملت حدیث ناگفته بسیار است که باید بی پروا پرده از رازهای سربه مهر روان انسان کرد برگرفت”خرد سلفی” را باید ناگزیر ساخت به فرزندان و نوه های خود پیام “انذار” دهد که مبادا ببینند و بخوانند که این ملت، چگونه دایره وار اندیشیده، چه سان دایره وار عمل کرده و از چه روی در دریای دایره نگری و دایره نگاری خود غرقه شده است.
“افشره ی تاریخ ملت کرد “دردهای خودساخته” و “خود عادت کرده ” ایی است که ساختار روان ملت کرد را دچار دگرگونگی و بعضا وارونه گی نموده است ساختارشکنی را باید با القای معنا واژگان به “ذهن ناخودآگاه منجمد” کرد آموخت تا دگرباره تاریخی نو بیافرینند؟ و می آفریند، زیباتر، آهنگین تر و پربارتر.اما با تمایزی بزرگ: “ناب از جنس حقیقت-خویشتن” ساخت شکنی را باید پذیرفت و ابتدا باید از صورتک چندهویتی آغاز کرد. ستم پذیری این ملت را نه در توهم توطئه ی ترک و فارس و عرب، بلکه در روان بیمار مردم این سرزمین باید یافت. با خواندن و از بر کردن چند کتاب فقه در حجره های مساجد کردستان از ششصد سال پیش تااکنون، نمی توان اندیشه ای آفرید که چون”بهود”، دین را به دولت بپیوندد و تاریخ را واژه بافی کند تا “سرزمین موعود” بیافریند. روان های بیمار را آگاهانید که این ملت با آن ویژه گی های منحصر به فرد، نخواهد توانست “روچیلد” بسازد تا بر امپراتوری اقتصادی جهان تکیه زند و زمین خریداری کند تا کشور بسازد.
هرگاه ملتی از همان ابتدای راه، در ذهن نابالغ خود، برای رهبرانش طناب دار ببافد تا پس از مرگ به او لقب”نه مر” دهد هرگز شاهد آزادی را در آغوش نخواهد کشید.
هموارهباید این طنز تلخ را در اندیشه ها به اشتراک گذاشت که تمام رهبران و بزرگان ما خود ناصح این رشته بودند که به دام تزویر دشمنان نیفتند اما هر بار آنکه بیشتر نصیحت کرد بدتر به “دام خون” درغلتید.
باید از “خود” کرد پرسش نمود که چرا نزد این ملت، قهرمان واقعی، قهرمان مرده است و….
باید خود را به چالشی پیوسته کشید که چرا باید از درد جانسوز کاسه ی داغ تر از آش شدن این”ایسم” و آن”ایست” ناله سرداد و “هویت خواهی” و بازگشت به خویشتن” را ندا کرد اما این روان ها نه بشنوند و نبینند و امروزه روز نیز نخستین و بهترین قربانیان سرخ ایدئولوژی های وارداتی شوند که خود دیری است گذاشته اند و گذشته اند.
ناگفته پیداست که ما خود نیز فرزند همین جامعه ی”روان نژند” بوده و خود نیز به تبع، از نقصان های این ملت، بی بهره، نه.
باید از خود برخاست تا مگر با رونمایی از واقعیت این ملت، غبار از حقیقت زدوده و با خارج کردن این ملت از دایره ی دهشتناک تکرار، مسیر جاودانگی را برای این ملت دست نشان کرد.
باید بخوانیم وبکاویم و بجوییم تا خود را بشناسیم ….و نهراسیم از “سرآغاز دغدغه در وجودمان”، چراکه کازانتزاکیس گفتنی، “آن گاه که جدال در تن آدمی شروع می شود آن آغاز حرکت به سوی کمال است”.
از خود شناسی و خوداندیشی نهراسیم چراکه خودیابی، ثمره ی این والا اندیشی و والانگری است.
فراموش نکنیم: ما هنوز هم در دهه ها حرکت می کنیم اما کاروان بزرگ “انسان ومعرفت” اکنون در دهک ها و “یکه” ها به پیش می رانند.