آتشي برپا کن
آتش ها برپا
روشني از پي روشنا
گدازه ي درون را
هستي
گرمايي ببخش
اميدوار باش
اميد دار
نه روزگار تلخ
نه بي کنار تلخ
نه انتظار تلخ
نه خوف
نه هراس
نه ترديد
نه ياس
ياراي شكوه عشق تو نه
مي توان
سرنوشت را با عشق، باز از “سر” نوشت….
(ب.خ)