مزرهاي محدود کننده را بايد سوزاند
منطق سنجي و خردورزي را شکافت
مصلحت انديشي ها را رهايي بايد
منفعت طلبي را کشتن نيز
“بجز عشق بجز عشق، دگر کار نداريم”
****
آزادي را کسي با “سيستم متريک” فراچنگ نياورده
سياه انديشي، سفيد چشمي، زردخايي، كژبيني….
راهي باقي نگذارده
همه يا هيچ اشرف قوانين است
****
بی دردی و، تمنای تسکین را،
در نبردگاه زندگی، به گور سپردن بايد
راهي باقي نمانده
خطر ماندن در غنچه، همواره افزون تر از شکفتن بوده است
راهي باقي نمانده دگر
“سياهي” را ديگر نه با “سپيد”
با “سرخ” بايد شکافت
راهي باقي نمانده دگر
همه يا هيچ اشرف قوانين است….
(ب.خ)
