امروز گفتی: “در خودم گم شدهام”
به آینه نگاه کن
توده ای از جنس خودت است
اندکي یخ بسته اما
کمي مومیایی شده و
تازگي ها
به ديروز مي زني
تو را چه مي شود اين روزها؟
خودت هم مي داني این توده ی بافتی، واقعیت تو نيست
بارها در ذهن خود، نقاط مختلف وجودت را به هم گره زده ام
بلکه به همان واقعیتی که از تو ساخته بودم باز برسم
نگاه تو به خودت در آینه ی تصویر ساز اکنون
اندکي مبهوت، کمي مشکوک و تازگي ها ناهمسازه است
من هم مانده ام اکنون
خودت، واقعیت هستي یا تصویر تو در آینه؟
این تصویر تو است واقعا؟
حقیقت ات پس کجاست؟
مگر قرار نگذاشته بودي واقعیت و حقیقت را در خود، “هم پايان”؟
“بي پايان”، “هم پيمان”؟….
****
مي دانم اشتیاق از کف ربوده اي
خودت را از آینه بیرون انداز
شيرين آينه گي، طبع تو نبود
به گوشه ی تلخ واقعیت پناه ببر
آرام آنگاه، به سوي حقيقت
آنچه مي جويي در قلمرو سایه ها، دست نايافتني است
مي هراسم ات
“گم شدن در خودت” را “غرقه” شوي
گم شدن در خود را غرقه شوي….
(ب.خ)