اگر فکر مي کني تسخير شده اي، درست است واقعا تسخير شده اي
اگر به خودت مي گويي دوره ات به سر آمده، همين طور است تو تمام شده اي
اگر فکر کرده اي ديگر زماني مبارزه براي خوشبخت شدن نمانده راست مي گويي زماني نمانده براي تو
اگر به خودت مي گويي فردا باز هم تکرار امروز است سخت و کسل کننده
فرداي تو تکرار است و کسالت آور
اگر فکر مي کني ديگر قدرتي براي مبارزه و ايستادگي نداري، همين طور است ديگر قدرتي نداري
و اگر فکر مي کني پيش از مرگ، مرده اي، به راستي مرده اي
قانون حاکم بر روان تو، سرنوشت تو را ساخته است
نيروي ذهن تو اراده ات را ساخته اند و تو
بازيگر نقش اول همان کارگرداني هستي که انديشه ات به خواست تو ساخته
خورشيد تو، اشعه هايي است که انديشه ات به زندگي تابيده
از بي سرانجامي و بدفرجامي واهمه داري، حق داري بترسي
بي سرنوشتي را تو خودت سرنوشت کردي
تو خود پايان را براي خودت تعريف نکردي
توهمان هستي که پيشتر در مخزن روان خود ذخيره کردي
تو
بازيگر نقش اول همان کارگردان
انديشه ات ساخته به خواست تو،به سفارش خودت
خوب يا بد، هرچه هستي، تو تنها آفريده ي خودت هستي
تنها آفريده ي خود تو
فرآورده ي انحصاري کارگاه انديشه ات
خورشيد تو، اشعه هايي است که انديشه ي تو به زندگي ات تابيده
(ب.خ)
اقتباسي از شعر
The Man Who Thinks He Can” by Walter D. Wintle, 1905