يادم هست در جايي خوانده ام هنگامي که انقلاب خلق هاي ايران پيروز شد و آيت الله و پيروان او، انقلاب را با بهره جويي از “احساسات” و “نااگاهي” توده ها مصادره کردند يکي از شاعران پرآوازه ي آن ايام، ابياتي سروده بود که مضمون آن چنين است:
“بدا به حال مردماني که پيام آور آزادي شان، گنديده پياز گوشه ي مطبخ است”….
و شاعر چه زيبا -اگرچه فرجام تلخ- امروزه روزها را پيش نگريسته بود.
اکنون بيش از سه دهه از آن روزها مي گذرد و کثير مردم ايران اين روزها، براي اندکي بيشتر نفس کشيدن، رهايي موقت از فشارهاي نظام تماميت خواه و گريز از آينده ي شوم، از کسي به عنوان “اصلاح طلب” و “فرشته ي نجات” خود ياد مي کنند که معمار اصلي شوربختي آنها در سه دهه ي گذشته و يک ضلع مثلث “جنايت مقدس” در تاريخ پس از انقلاب بوده است.
شايد بهتر باشد به جاي نظريه پردازي و ارائه ي راهکارهاي دانش-بنيان براي حرکت به سوي فردا، زمان بيشتري را براي “کشف رابطه ي مردم ايران و پياز گنديده”، وقت بگذاريم….
تلخ تر از همه شايد اين باشد که در يک دامنه ي سي و چند ساله، مي توان اول و آخر سرنوشت ساکنان يک کشور را با يک جمله، باز به هم گره بست:
بدا به حال مردماني که پيام آور آزادي شان، گنديده پياز گوشه ي مطبخ باشد….
بدا به حال مردمانی که پيام آور آزادی شان، گنديده پياز گوشهی مطبخ است
May 27, 2013
One Min Read
330
Views