پیر شدهای، خیلی پیر
دیگر حتی نمیتوانی یک پرنده را هم از قفس رها کنی
ریشهایت نیز کم کم بلند میشوند و روی زمین کشیده خواهند شد،
برای نیکیها، برای آینده، برای آزادی، باید تمام کنی،
تو دیگر نمیتوانی احساساتمان، عشقهایمان، و آنچه را میخواهیم درک کنی،
بگذار اکنون دیگر ما عشقهایمان را از خود جا بگذاریم،
پیر شدهای، خیلی پیر،
برای آینده، برای آزادی باید تمام کنی
****
آمدهایم تا واقعیت جدیدی بنا کنیم،
آمدهایم تا واقعیت دیگری را بیان کنیم،
ما قرار بود مبارز باشیم،
ما قرار بود…
****
تو میترسی، نه فقط از تاریکی،
تو اتفاقا از روشنی، از روشنایی میترسی،
تو از نادانی نمیترسی، از دانستن، از دانایی میترسی،
پیر شدهای، خیلی پیر،
بگذار اندکی از شورمان را، و بخصوص عشقمان را برجای بگذاریم،
برای نیکیها، برای آینده، برای آزادی باید تمام کنی…
“برای نیکیها، برای آینده، برای آزادی”
December 25, 2015
One Min Read
287
Views