در مطالعات بسياري كه راجع به ” روشنفكران ” انجام شده است ، همواره يك نكته در قانون توجه قرار گرفته و يک موضوع ديگر مورد بي مهري قرار گرفته است :
نكته اي كه بسيار مورد توجه قرار گرفته ” تعريفهاي گوناگون از روشنفكر” است كه هر كدام مبتني برويژگي هاي خاص زماني و مكاني است و آنچه به فراموشي سپرده شده است ، يك ارزيابي كامل از وجهه ي عمومي، ويژگيها و ميزان مداخله و عملكرد واقعي روشنفكر است . آنچه به مورد اخير باز مي گردد ، وجود روشنفكر به عنوان يك شخصيت نمونه ، است . يعني كسي كه توليد كننده يا پيام آور آشكار ديدگاهي خاص است ، كسي كه با وجود تمام موانع ممكن ، پيام خود را با صراحت به گوش مخاطبان خود مي رساند و اين ، نيروي حيات بخش هر روشنفكر واقعي است .
اما روشنفكر چگونه حقيقت را مي گويد ؟ كدام حقيقت را ؟ كجا و براي چه كسي ؟
روشنفكري كه از لحاظ حرفه در موقعيتي قرار مي گيرد كه خدمتگزار و مزد بگير قدرت خاصي شود ، كه در نخستين گام به دليل “مصلحت سنجي” روح انتقادي تحليل گر و داوري كننده ي خود را كه بخش جدايي ناپذير شخصيت روشنفكري اوست ، از دست خواهد داد . واگذاري دانش آن هم فقط به خاطر دستمزد ، محدود شدن به يك ايستگاه تلويزيوني ، يك سازمان خاص يا يك نشريه و… در واقع محدود شدن به يك چارچوب فكري است كه بهتر است آن را ” بازار فروش انديشه ” بناميم . روشنفكر واقعي با آرمانها و انديشه هايي به حركت در مي آيد كه بتواند حقيقتاً آنها را انتخاب كند و تداوم بخشد چرا كه آرمانها و انديشه هاي يك روشنفكر، از اصول و ارزشهايي پيروي مي كنند كه او خود ، بدانها اعتقاد دارد . روشنفكر مزد بگير ، در اين حالت ،حقيقت را نه در قالب ” مسئوليت واقعي ” بلكه در تعهد نسبت به” منبع مزد دهنده ” توجيه خواهد نمود .
موضوع ديگر آنكه روشنفكر ناچار است با همه مدافعان ” بينش قدسي ” در منازعه اي هميشگي درگير شود ، زيرا ويرانگري هاي اين بينش ، بي حساب است و خشونت و استبداد از آنها تاب تحمل هيچ اختلاف نظر و مطمئناً هيچ تنوعي را نخواهد داشت . بيگمان روشنفكري كه ” بينش واقعي ” را به ” بينش قدسي ” بيالايد ، ” حقيقت ” را در مسلخ ” قدسيت ” قرباني خواهد نمود ، چرا كه به بهانه فرمان لاهوتي ، مدعي همه ” حقوق ناسوتي ” خواهد شد . نكته ي مهمي كه فراموش كردن آن ، به معناي گذشتن از كنار كدام حقيقت ؟ و كجاست ؟ تبعيضي است كه يك انسان به نام ” روشنفكر” روا مي دارد و آن ” خواستا آزادي شدن در يك سرزمين و ناديده گرفتن آن در سرزميني ديگر” است . يكي از بي شرمانه ترين شگردهاي روشنفكرانه اظهار نظر درباره بي عدالتي هاي جامعه ي ديگر و در عين حال توجيه همان بي عدالتي در جامعه ي خودي است . جايي كه روشنفكر به جاي ارائه ي واقعيات با دقت و واقع بيني ، در انديشه ي توجيه ” حقايق كاذب ” با ” منفعت سنجي ” خواهد بود . در اين حالت ، هر گاه كليت آشكار زماني كه در يك سرزمين به كار گرفته مي شود ، آگاهانه در مورد سرزمين ديگر به كار نرود ، روشنفكر را به دام ” كدام حقيقت ؟ ” خواهد افكند . موضوع ديگر ، مداخله ي مؤثر در يك قلمرو ، با قيد اعتقاد راسخ و تغيير ناپذير روشنفكر به مفهوم عدالت و انصاف است ، جايي كه در آن روشنفكر تفاوت هاي موجود ميان ملتها و افراد را برمي شمارد بي آنكه ناچار باشد آنها را به سلسله مراتب ها ، برتريها و ارزيابي هاي پنهان نسبت دهد و يا به ” انتخاب گزينشي ” بپردازد . اما هدف از بيان حقيقت در برابر قدرت چيست ؟
مهمترين هدف به طور عمده ، طرح ريزي اوضاع و شرايط مناسبي است كه با مجموعه اي ازاصول مربوط به ” حقايق معلوم ” همخواني داشته باشد . ” اتخاذ موضع در برابر تعرض به مفهوم دقيق ” ، ” تلاش براي پيشگيري از مجازات ناعادلانه ” ، ” دفاع از حقوق و آزاديهاي متعارف به عنوان معياري براي همه ، ” مقاومت در برابر تبعيض ” و… مثالهايي برجسته از ” حقايق معلوم ” به شمار مي آيند . اما ناديده گرفتن ” حقايق معلوم ” و ” و طفره رفتن از واقيعيت ” چه انجامي خواهد داشت .
” به اعتقاد من ، هيچ چيز مانند عادتهاي ذهني روشنفكرانه اي كه فرد را وادار به طفره رفتن مي كند ، قابل سرزنش نيست . اين عادت ها فرد را از رسيدن به جايگاه اخلاقي و دشواري كه مي داند شايسته ترين جايگاه است باز مي دارد و منصرف مي كند . نمي خواهيد به عنوان آدمي كاملاً سياسي مطرح شويد ، از اينكه شما را فردي جنجالي و بحث انگيز بشناسند بيم داريد ، نيازمند آن هستيد كه از سوي قدرت ، مورد تأييد قرار گيريد ، مي خواهيد به عنوان فردي متعادل ، واقع بين و ميانه رو شهرت خود را حفظ كنيد ، اميدواريد براي مشاوره دعوتتان كنند ، در هيات مديره يا كميته ي معتبري حضور داشپته باشيد و همچنان در روند فعاليتهاي پر مسئوليت باقي بمانيد و آرزومنديد روزي ، درجه اي افتخاري ، جايزه اي بزرگ و شايد هم مقام سفارت به شما اعطا كنند ؟ اين عادت هاي ذهني براي روشنفكر به تمام معنا فساد آوردند . تنها چيزي كه مي تواند زندگي پر شور روشنفكر را از سرشت خود دور كند بي اثر نمايد و در نهايت به نابودي بكشاند ، دروني شدن همين عادتها است . ” نشانه هاي روشنفكران ؛ ادوارد سعيد ، ص 107
شايد انجام ” اين دروني شدن ” ، ” كشتن حقيقت ” به معناي واقع كلمه باشد . بنيادي ترين فعاليت روشنفكر ” نقد قدرت ” است ، آنجا كه با مقاومت در برابر ” نظم مستقر ” به مقابله با حقيقت تحميلي خاص بر مي خيزد و” سياست روز ” را به چالش مي كشد عنوان روشنفكر ، جايگاه اخلاقي براي او به ارمغان مي آورد كه او را وادار مي سازد حقيقت را رودرروي قدرت به زبان آورد ، جايگاهي كه نقش اورا به عنوان پاسخ دهنده به پرسش چگونه حقيقت را برابر قدرت مي گويد ؟ كدام حقيقت ؟ براي چه كسي و كجا ؟ تعريف مي كند .
” بيان حقيقت در برابر قدرت آرمانگرايي پانكلوسي نيست ، بلكه سنجش دقيق گزينه هاي متفاوت ، انتخاب درست ترين آنها و سپس ارائه آن در جايي است كه بتواند بيشترين فايده را فراهم و مناسب ترين دگرگوني را ايجاد كند . ”
پانكلوس ، معلم خوش بين داستان كانديد ولتر است كه معتقد بود در اين بهترين جهان ممكن ، همه چيز براي خوبي آفريده شده است . آرمان گرايي پانكلوسي ،كنايه از خوش بيني اغراق آميز و ساده لوحانه و ايمان به قدرت علم در حل تمام مشكلات است .
منبع: سعيد ادوارد، نشانه هاي روشنفكران، ترجمه ي محمد افتخاري ، 1382 ، نشر آگه (Behzad Khoshhali)