روزهاي قانون کشان نزديک شده است. ملت کرد اين تعفن همه گير را هم به قربانگاه خواهد برد….
با شنيدن هر خبر اعدام يا محکوم شدن هر فرزند کردستان به مرگ اين روزها، اگرچه باز دل هزاران زخمه، به درد مي آيد اما رويدادي دگر از درون، نزديک است که برون فشاني کند. مي دانيد؟ اين روزها
چنان از “خود” سرشار شده ايم که بيش از هر زمان در “خویشتن” احساس اثبات می کنيم، و چنان نيز خود را نیرومند می یابيم که باور درونی، داشتن هر حقی را بر ما روا می دارد….
این حس بزرگ بینی پس از سال ها ما را در کانون رویاهای مان می نشاند، روياهايي که در شب های امید به واقعیت پیوستن شان، تاریکی های مظلومیت را بارها به سپیده دمان تظلم مان گره زده بودند
آري اکنون ديگر حقیقت دارد، ديگر آلایشی از جنس خودستایی برای گریز از خویشتن نيست؟ پيشتر اندکي بدبينانه –بهتر بگويم نوميدانه- مي نگريستيم اما اکنون مي دانيم، نشانه ای در ما، نشانه مي هد این میل بزرگ بین، حق مدار و خودستا، از جنس حقيقت است، و آرزوی بزرگی به ما بخشیده است….
اکنون اميدوارانه تر از هر زمان، به خود، به اطراف خود، به دور و بر خود، و کمی دورتر، آن سوترها، به این گوی سبز-آبی مي نگريم اگرچه نگران نيز….
اين روزها، لزوم سرپیچی از آنچه قانون می نامندش، موضوع مناقشه است ميان پدران، پسران و نوه ها، دختران و زنان ما، نهيب مي زنند بر مردان خود:
“هَي! از کاروان جا نماني. شهر، قهرمان مي خواهد.”
از ديرسالان پيش تاکنون، هميشه برزگا-مردان مان و شير-زناني چند از اين ملت، ما را به آن ترازوی همیشه نامیزان، و شمشیر همیشه برّان، هشدار و هشیار می دادند، زنهار می گفتند و می هراسانيدند، کمتر مي شنيديم و سرانجام نيز همه گردن مي گذارديم اما
اما ما اکنون، انکار و ممنوعیت را هم دیگر برنمی تابيم و در منطق-ساخت ستودنی خود، سرپیچی و فرمان نابرداری و ساخت شکنی-اندکي فراتر- قانون کشی را می پروريم، ما اين روزها سرشار از خویشتن، رویاروی قانون ایستاده ايم و کمال غایی خود را در کشتن آن عفریته ی شمشیر به دست با آن ترازوی زنگار زده پی می جویيم. ضرورت قانون کشان اکنون، سياست خيابان و خانه و سفره هاي ملت من شده است.
آرمان ما اين روزها تابلویی رنگینه از لحظه ی جان کندن این عفریته در برابر دیدگان مان در زیر پاهای مان است… ما سرشار از خویشتن نیروی واقعی خود را در خوارشماری آن پلیدترین واژه می بینيم و در روان خود، نفرت سازي مي کنيم از آن گاهان بگاه و بي گاه که عفريته ي بدکاره با صورتک دروغین خود، ما را با به اصطلاح تفسیر دلقکان سرخ و سیاه پوش کلاه منگوله دار به نیت ساختن آدمکی حقیر به تاریکخانه های زهراگین هیچ معنا سازی روانه می ساخت….
ملت من اکنون ارزشی فراتر از قانون در خود می بیند، سرشار از خویشتن، احساس اثبات می کند و آنچنان خود را نیرومند می داند که باور درونی داشتن هر حقی را بر خود روا می دارد….
ملت من اين روزها نقشه ی مرگ قانون را در سر می پروراند، به دار آويختن اش و آنچنان خود را نیرومند يافته است که باور درونی داشتن هر حقی را بر خود روا می دارد و میل بزرگی و جوشش سرشار از خویشتن بودن نیروی نهانی برون ریز این باور درونی است….
ملت من، ملت کرد، اين قانون را خوار شمار، به قربانگاه خواهد برد.
ملت کرد، ملت من این تعفن همه گیر را در پای حقیقت قربانی خواهد ساخت، او اين روزها چنان سرشار از خود شده است و در خویشتن احساس اثبات می کند که باور درونی او -نیرومندتر از هر زمان- داشتن هر حقی را بر او روا می داند….
روزهاي قانون کشان نزديک شده است. ملت کرد اين تعفن همه گير را نيز به قربانگاه خواهد فرستاد….