(درترويسم دولتي، قانون وسيله ي توجيه اقدامات صاحبان قدرت در يك نظام و طرح، تصويب و تغيير قوانين در خدمت سياستهاي تروريستي دولت است. در نظام هاي سياسي “تروريسم محور”، قانون هرگز محدود كننده نيست، بلكه همواره نقشي توجيه گردارد. در تروريسم دولتي، قانون، پشتوانه ي مرگ و مامور ناظر بر حسن اجراي “تروريسم” است.)
خشونت هر شكلي از انگيزش خود است كه انديشه ها و تمايلات اوليه ديگري را ناديده ميگيرد. واژگان كليدي اين تعريف، “انگيزش”، “خود”و”ديگري” هستند كه ناگزير از ارائهي تعريف و تعيين چارچوبي براي آنها هستيم:
“انگيزه” عاملي است كه فرد يا گروه يا جامعه اي را به عمل وامي دارد. آن، در مورد هر سبب و علت رواني به كار ميرود كه يك عمل ارادي را به وجود ميآورد و به ايجاد آن ميگرايد يا در مورد هر حالت ذهني به كار ميرود كه عناصر رواني آن بر عناصر انفعالي غلبه داشته باشد.
“انگيزش” رابطه فعل با علل انگيزاننده است، از اين رو پيش از فعل صورت ميگيرد و ميتوان آن را تحريك و تشويق ناميد.
“خود”جوهر حقيقي ثابتي است كه اعراض تشكيل دهنده خود آگاهي واقعي بر آن حمل ميشوند. “ديگري” نقطهي ماقبل خود است.
خشونت را ميتوان به دو صورت تقسيم بندي نمود:
– خشونت عام و خشونت خاص
– خشونت مشروع و نامشروع
خشونت عام: در مقابل استدلال تفاهم و توافق قرار ميگيرد و مبنايي براي توجيه ضرورت “قانون” و “قانون گذاري” است.
خشونت خاص: كاربرد آشكار و محسوس زور براي به انقياد درآوردن ارادهي ديگران است.
ويژگيهاي خشونت خاص عبارتند از:
-اصرارورزيدن كارگزاران بر اعمال زور
-محدوديت يانفي ارادهي ديگري
-ابا نداشتن “خود”از اعمال خشونت عليه ديگري
-آموختن به “ديگري” ازطريق مجازات وتنبيه بااين هدف كه ازحوزه هاي اثباتي وهنجاري تعريف شدهي “خود”عدول نكند.
خشونت در تقسيم بندي ديگر خود به خشونت مشروع و خشونت نامشروع تقسيم ميشود.
خشونت مشروع در مورد كساني اعمال ميشود كه:
-روال سازمان اجتماعي را بر هم ميزنند.
-هنجارها و ارزش هاي متعارف را به چالش خوانده كج رفتاري ميكنند.
ويژه گي خشونت مشروع، حذف افراد از گسترهي زندگي اجتماعي نيست، بلكه كاربرد آن بهينه سازي و مداوا است. در خشونت نامشروع، “خود”، غيريت “ديگري” را نميپذيرد و تلاش ميكند به هر قيمت ممكن آن را در جهان انساني خويش وارد يا ادغام كند.
راههاي خشونت نامشروع عبارتند از:
– همسان سازي:انديشه، رفتار و عمل ديگري را با تحميل اراده جزيي از وجود خود ساختن.
– بديل سازي:ديگري را قابل تبديل به خود ساختن.
– حذف:انكار كليت وجود ديگري يا نفي وجود مستقل ديگري توسط “خود”به صرف “ديگري” بودن.
مهمترين ابزارهاي همسان سازي و بديل سازي عبارتند از:
– محدوديت آفريني: صرف بودن ديگري همانگونه كه بايد باشد نه همانگونه كه هست.
– ارزش آموزي: ارادهي “ديگري” تحت كنترل “خود” در ميآيد. در ادامه “ديگري” به ظاهر آزاد عمل ميكند، اما از آنجا كه ارادهي “ديگري” پيشاپيش توسط “خود” محدود شده است، مهر “ديگري” را بر پيشاني دارد.
در همسان سازي و بديل سازي، “غيريت” ديگري نفي ميشود، اما در حذف، “وجود” ديگري توسط “خود” نفي ميشود.
چرايي خشونت
خشونت هيچگاه از بين نميرود چون انسان محصول انديشه، شناخت و كنش است. انسان به دليل آنكه داراي ويژه گي هاي زير است:
– ذهن او مانعي در برابر خود بر نميتابد.
– اراده اش براي فراتر رفتن از سرحدات خود غيرقابل نفي است.
– ديگري” در مقابل “خود” وجود خواهد داشت.
از يكسو و از سوي ديگر “خود” به خاطر ويژه گي هاي:
— هوشياري
— كنكجاوي
— استقلال
— خواستها و اميال خود انگيخته
— فعال بودن
– ارتباط متقابل با جهان پيرامون
— شوق زيستن
— تلاش براي قلمروآفريني
— ناهمگن بودن
براي برگذشتن از “ديگري” تلاش ميكند و به همين خاطر است كه “انديشه” هيچگاه منكر وجود خشونت نيست، بلكه براي تعديل و به سامان نمودن آن، به تعريف صورتهايي از خشونت چون”خشونت مشروع” يا “خشونت عام” مبادرت ميورزد.
هنگامي كه از “نفي وجود ديگري” يا “انكار كليت ديگري” سخن به ميان ميآوريم، واژهي “مرگ” به عنوان نتيجهي نهايي اين شيوهي انديشيدن، كاملاً برجسته ميشود.
“مرگ” در تعريف مستقل خود، نابودي حيات چيزي است كه ميتواند زنده باشد اما در تعريفي كه مرگ را بعنوان تابعي از متغير خشونت ميشناساند، اوج و نهايت كاربرد خشونت “خود” عليه ديگري است.
اما آيا مرگ پايان كار است؟
جداي از ديدگاه الهيون كه مرگ را آغازي بر يك پايان ميدانند و خردگرايان كه وجوب پديدهي مرگ را سبب تداوم حيات معرفي ميكنند، از ديدگاه “خشونت”، “مرگ ناكارآمدي “خود” در غلبه بر “ديگري” است”.
با اين ديدگاه ميتوان مرگ را از دو جنبهي “سلبي” و “ايجابي” مورد بررسي قرار داد:
مرگ از ديدگاه سلبي: اگر چه هر كس ميتواند به وسيلهي مرگ، تماميت وجود ديگري را به بازي بگيرد، اما مرگ پايان استقلال و آزادگي انسان نيست. مرگ اگر چه شكستي را بر “ديگري” تحميل كرده اما بدان دليل كه نماد مقاومت خود را از ميان برده فتحي براي “خود” به بار نياورده است.
مرگ از نگاه ايجابي : چون “ديگري” نفي ناشدني است، ماندگاري او امري بديهي است. با مرگ، “ديگري” از بين ميرود، اما “ديگريتش” محو نميشود، چون به موضوع شناخت تبديل ميگردد.
در اين ديدگاه، هنگامي كه “خود” به “ارادهي معطوف به قدرت” (كنش اراده براي غلبه بر ديگري) تبديل ميشود، “ديگري” به “ارادهي معطوف به مقاومت” متحول ميگردد، به همين خاطر مرگ “ديگري” توسط “خود” تاكيدي است بر ديگري فتح ناشدني و غلبه ناپذير او، زيرا اگر چه تن وجان “ديگري” مورد تعرض قرار گرفته است، اما استقلال، خواست و ارادهي آزاد او تحت انقياد درنيامده است، بنابراين شناسهي “وجود” ديگري، تنها “ديگريت”اوست.
ترور، تروريسم، تروريسم دولتي
فرهنگ “و بستر” ترور را “استيلاي ترسي مهيب” تعريف كرده است. تروريسم عبارت است از:
“اقدامات قهر آميز جمعي يا فردي با تكيه بر استراتژي خشونت رعب آور كه مقصود آن محقق نمودن يك هدف معطوف به قدرت است”.
تروريسم دولتي عبارت است از:
“شيوه هاي ارعاب توسط حكومت و استفاده از خشونت سازمان يافتهي دولتي”.
اگر “مكتب ترور”راشامل “تروريسم دولتي”، “تروريسم مقدس”، “تروريسم جنايت”، “تروريسم ناشي از آسيب هاي رواني”، “تروريسم سياسي”و”تروريسم انديشه” بدانيم، تروريسم دولتي به دليل حجم قربانيان، تنوع سياستهاي اجرايي و گسترده گي مخاطبان ترور، داراي سنگين ترين بهاست و “تروريسم مقدس”در مرحله دوم قرار دارد.
آنچه تروريسم دولتي را از ديگر انواع تروريسم متمايز ميسازد، كاربرد خشونت به صورت غير متمايز عليه شهروندان غير نظامي است. بنابراين مهمترين ويژه گي هاي تروريسم دولتي عبارتند از:
– توسل به خشونت غير متمايز و رعب آور.
– اقدام عليه شهروندان يا اهداف غير نظامي.
– تروريسم دولتي جهت دستيابي به يك هدف سياسي.
– ابزار توجيه قانوني.
– ايجاد اجزای اتمي شده با كشتارهاي بي حد و حصر.
– حاكم كردن رعب در جامعه.
درترويسم دولتي، قانون وسيله ي توجيه اقدامات صاحبان قدرت در يك نظام و طرح، تصويب و تغيير قوانين در خدمت سياستهاي تروريستي دولت است. در نظام هاي سياسي “تروريسم محور”، قانون هرگز محدود كننده نيست، بلكه همواره نقشي توجيه گردارد. در تروريسم دولتي، قانون، پشتوانهي مرگ و مامور ناظر بر حسن اجراي “تروريسم” است.
خشونت، ترور، تروریسم و تروریسم دولتی
January 10, 2013
5 Mins Read
436
Views