دفتر خاطرات دوران حبس در زندان مركزي سنندج
در اين دفتر سعي ميكنم تمام اتفاقاتي كه در اين دوران رخ ميدهد را مثل يك يادگاري يادداشت كنم
همه چيز پر از خداست (“دنياي سوفي” داستاني دربارهي تاريخ فلسفه/ يوستين گوردر/ ترجمه: حسن كامشاد)
امروز درست يكسال است كه شروع كردهام تمام وقايع را كه در اين مدت رخ داده است بهصورت يك خاطره در اين دفتر بياورم. دقيقا نميدانم از كجا شروع كنم دليلاش اين است كه بهصورت مداوم و بهموقع دست به نوشتن نزدهام؛ اما تمام تلاش را ميكنم كه بتوانم جبران كنم.
من در تاريخ 29/4/1387 دستگير شدم و به مدت 3ماه در سلولهاي اطلاعات بهسر بردم. در تاريخ 27/7/1387 وارد زندان مركزي شدم و به بند پاك2 منتقل گرديدم. در لحظهي ورودم متوجه شدم كساني را كه قبلا ميشناختم در زندان بهسر ميبرند. البته آنها حبسهاي آنچناني نداشتند و در آن مدتي كه در زندان بودن با هم بوديم و بهصورت همخرج در كنار هم گذرانديم. تا مدتي كه با هم بوديم تقريباً اوقات خوشي را تجربه كردم . ولي بعد از مدتي كه يكييكي آزاد شدند و به سرِ زندگي خود بازگشتند من هم به «مامو» و «كاولي» ملحق شدم و وارد جو تازهاي شدم. رفتن آن دوستان از طرفي خوشحالي من را فراهم آورد و از طرفي ديگر احساس تنهاشدن كردم چون نسبتا وابستگي بههم پيدا كرده بوديم. در آن مدت كه با هم بوديم زندان يكسري مسابقات فوتبال را برگزار كرد كه از آن تيمي كه پاك2 معرفي كرده بود و هر تيم شامل 6 نفربود، 3 نفر آنرا من و دوستان تشكيل دادهبوديم، آن دو نفر ديگر هيرش و مسعود بودند و البته مسعود خيلي مسلط نبود ولي من و هيرش جزئ بازيكنان كليدي آن تيم بوديم و ميتوان گفت يكي از تيمهاي قَدَر آن تورنمنت بوديم كه با بدشانسي در مرحلهي اول حذف شديم؛ ولي دركل بد نبود چون مدت زيادي بود كه به فوتبال بازي نكردهبودم.
در آنزمان اوقات را بهخوبي ميگذاندم و فراغت خوبي را براي گذراندن وقت درنظر گرفته بودم. سرگرميهاي مختلفي بودند از جمله باشگاه، آمفيتئاتر و تماشاكردن فيلمهاي تلويزيون. بههرصورت بعد از آزادشدن آنها من تا حدودي احساس تنهاشدن كردم. ولي درواقع آنطور نبود كه من تصور ميكردم چون رفقاي تازه جاي آنها را براي من پر كردند تا دوباره به شرايط مسلط شدم. سعي كردم اوقات فراغتم را به نحوي ديگر بگذرانم كه يكنواختي و خستهشدن در آن كمتر احساس كنم. تصميم گرفتم بيشتر اوقات را به كتابخواندن اختصاص بدهم ؛ چونكه بهراستي كتاب فوقالعاده به روحيه كمك ميكند. سعي كردم كه به ورزش كردن هم ادامه بدهم كه بهدليل ترميم ساختمان بند و زندان و تعميرات باشگاه تعطيل شد. دوران تعطيلات نوروز آمار بند خيلي كم شد و آرامش عجيبي در داخل بند حاكم شد. قبل از نوروز من فكر ميكردم دوران تعطيلات نوروز تا چه حد ميتواند حالگير باشد ولي كاملا تصور غلتي[غلطي] بود چون واقعا دوران خوبي بود. درست در لحظهي سالتحويل همه دور هم جمع شديم و هر كس بهنوبهي خود سال را به تمام زندانيها و خانوادههايشان تبريك ميگفت. بهعلت مرخصيرفتن بعضي از زندانيها تراكم داخل بند كم شده بود و نظم قابل توجهي بهوجود آمده بود و تلويزيون هم برنامههاي جالبي را براي [اين] ايام انتخاب كرده بود و در كل ايام خوب و خوشي را فراهم آورده بود. البته دو روز بعد از شروع نوروز يكي از مامورين زندان وارد بند شد و در آن لحظه من داخل سرويس مشغول سيگاركشيدن بودم كه متوجه من شد و همين اتفاق باعث شد كه من را به بند5 منتقل كنند. البته بعد از سه روز آقاي رستمي با برگشتنمن به پاك2 موافقت كرد. بعد از نوروز زندانياني كه به مرخصي رفته بودند يواش يواش برگشتند. اوايل سال زندان تقريبا شلوغ شد و آمار بند افزايش يافت. نيازي به يك نوع نظم و همكاري و هماهنگي در بين بچههاي بند احساس ميشد. بالاخره در يك مكان عمومي با نفرات زياد براي يك زندگي آرام به يكسري قوانين احتياج هست.چونكه تعداد زياد بود و كنترل بند و نظم و همكاري كه بحث شد از دست وكيل بند و معاونش خارج بود تصميماتي گرفته شد كه چندين كس بهعنوان شورا انتخاب شده تا تمام مسئوليت معطوف به وكيل بند تنها نباشد و شوراها هم به نوبهي خود بتوانند در مسائل داخل بند سهيم باشند. اين تصميم به مسئولين زندان انتقال يافت و مسئولين با اين تصميم موافقت كردند. نوبت به انتخاب عواملين شورا بود كه اين صلاحيت كه خود زندانيها ميتوانند بهصورت رايگيري اشخاص را انتخاب كنند از طرف مسئولين به بند پاك2 واگذار گرديد. در چندين جلسه اشخاص خود را كانديد كردند، به من هم پيشنهاد شد كه من عذر خود را آوردم چون واقعا روحيهي چنين مسئوليتي را نداشتم. بالاخره مراسمات رايگيري شروع شد و هركس به شخص مورد نظر خود راي داد. شوراها 4 نفر بودند كه به وكيل بند كمك ميكردند كه مسائل داخل بند را حل و فصل كنند كه تا حدود خيلي زيادي موفق بودندو مسئولين زندان هم از اين سيستم خودكفا راضي بودند. بههرحال حركتي بود كه خدمتي به زندانيان و زندان كردو بعد از نوروز بود كه مسئولين زندان به فكر ترميم كلي زندان شدند و در حد توان خود توانستند خدمتي به ظاهر زندان و بند انجام بدهند مثل داخل كليدر[كُريدور] و نقاشيهاي داخل بند و باشگاه.
البته زندان مركزي فضاي بسيار كوچكي اشغال كرده، مثلا كساني كه از زندان مريوان يا سقز به اينجا ميآمدند اظهار ميكردند كه بهطور مثال هواخوري فلان زندان سه برابر هواخوري اين بند است. ما در داخل هواخوري ميتوانستيم واليبال بازي كنيم ولي جايي براي فوتبال يازي كردن نبود كه در آن مورد مسئولين تنها كاري كه ميتوانستند انجام دهند كه در ايامي بهخصوص مسابقاتي ……. فوتبال، واليبال، شطرنج و… برگزار كنند كه مكان اين مسابقات هواخوري بند نظام بود كه فضاي بسيار مناسبي داشت . بعد از تعميرات داخل بندها دستور رسيده بود كه مسئولين زندان موظف هستند كه تفكيك جرائم را داخل زندان بهاجرا دربياورند كه این باعث شد كه يكسري از رفيقاني كه با هم بوديم به بند ديگر منتقل شوند و كساني ديگر به اين بند بيايند كه براي هردو طرف مشكل بود چه اون كساني كه ميرفتند، چه آن كساني كه ميآمدند. بالاخره دستور بود و هيچ كاري نميشد كرد. در اولين روزهاي جابهجايي جوّ بند تغيير پيدا كردهبود. هر دو طرف با چهرههاي جديد آشنا ميشدند. قرار از اين بود كه جرائم مالي، امنيتي، اسلحه و… در يك بند بمانند و جرائمي ديگر به همين صورت. هر بندي متشكل از جرائم مخصوص كه بهوسيلهي مسئولين مشخص شده بود جدا بشوند. بههرحال جرمزدايي صورت گرفت و دوباره با هم بتوانيم نظمي در داخل بند حاكم كنيم كه وكيل بند محترم جلسه گرفت و توضيحاتي به تمامي جرائم داده شد تابتوانیم به خوبي و خوشي كه خود بهوجود ميآوريم زندگي راحتي را در كنار هم داشتهباشيم.
توضیح: با سپاس از هامون و دیگر دوستانی که دفتر خاطرات شهید احسان را پس از اعدام او از زندان مرکزی سنندج خارج و سپس اقدام به تایپ و آماده سازی آن نمودند. دفتر خاطرات احسان، مدتی هم به صورت امانت نزد من بود و پس از ترک سنندج، به سایر همراهان سپرده شد
دفتر خاطرات شهید احسان فتاحیان (بخش نخست)
October 10, 2012
5 Mins Read
456
Views