زندان عجب جايي است! ميتوان گفت جامعهاي است براي خود با محدوديتهايي كه دارد. افراد همان افراد يك اجتماع است، با تمام اينكه در يك جامعه همهجور شخصيت ميبيني اينجا هم همان جور؛ ولي اكثرا با روحيهاي متفاوت. در جامعه متهمهاي فراواني هستند كه بعضيها در طول زندگيشان حتي براي يكبار گير نخواهند افتاد. اينجا دو طيف مجرم ميبيني: يا حرفهاي و يا آماتور. بهنظر من هيچ توازني در آن نخواهي ديد. بهنظر من جامعه را بايد از وقوع جرم مصون نگهداري كرد نه اينكه مجرم، جرم را مرتكب ميشود و دولت آن را دستگير ميكند، اين شاهكار نيست.پس بايد عميقا بهدنبال منشاء جرايم بگرديم و آن را آسيبشناسي كنيم.بايد بدانيم علت اين همه خلاف چيست! آيا مجرم با زندانيشد ديگر دنبال خلاف نميرود؟ آيا با زندانيشدن مجرمان جامعه از خلاف بازميماند؟ پاسخ به اين پرسشها را بايد كارشناسان بدهند و بهدنبال يك برنامهي بلندمدت باشند تا اين معضل را از ريشه برطرف كنند. البته نميتوان توقع آنچناني داشت كه معجزهاي رخ دهد. ولي تاحدودي ميتوان پيشگيري بعضي حوادث را كرد. بايد دنبال دلايلي را كه شخص بهدنبال اينچنين مسائل ميرود را شناسايي كرد و آن دلايل را ريشهيابي كرد؛ نه اينكه طرف به اتهام سه مورد خلاف مشابه را به مدت كوتاه يا بلندي زنداني كرد و بعد از آزادي همان آش و همان كاسه. صحبت در اين مورد فراوان است كه من در اين مورد كاري از دستم برنخواهد آمد. ناگفته نماند كه مسئولين هم در اين مورد كار كردهاند ولي بايد بهصورت جديتري اين موارد را پيگير كرد. زندان تجربهي جالبي ميتواند باشد؛ بهشرطي كه از آن استفادهي بهينه ای کرده مثلا ميتواني كتابخواندن را جزئي از زندگي در زندان تلقي كني، به كلاسهايي كه زندان براي مددجویان فراهم كرده نهايت استفاده را بكني و… .
جالبترين تجربه، با انسانهاي متفاوتي در حال زندگي هستي كه اگر به زندان نميافتادي شايد تا آخر عمرت با چنين انسانهايي كوچكترين ارتباطي برقرار نميكرد. بالاخره بايد به ديد مثبت به قضيه نگاه كرد. من سعي ميكنم در اين مدت و از اين فرصت,شخصیت خود را كامل و روحيهي خود را تقويت كنم و چيزهاي زيادي ياد بگيرم. درست است كه جسم داخل زندان بهسر ميبرد ولي فكريت، ذهنيت، ماهيت در حبس بهسر نميبرد. بايد خودشناسی کنم و بيشتر خودم و بهتر خودم را بشناسم. خوشبختانه مسئوليت كسي را بهعهده ندارم و سرپرست كسي نيستم غير از خودم. پس اين يك امتياز به نفع من حساب ميشود و بايد خوشبين باشم. سعي ميكنم ذهنم را به واقعيتها روشن كنم و بيخودي ذهنم را مشغول مسائل پوچ نكنم؛ چون در اينجا بهترين لحظات زندگيم را سپري ميكنم و بايد در ازاي اين گذر وقت و جواني به چيزهايي برسم كه ارزش اين همه هزینه را داشته باشد. امشب از پنجره به آسمان تماشا ميكردم كه چه زيبا بود، شايد اگر بيرون بودم همين آسمان اینقده زيبا نبود. دقيقا نميدانم احساس خود را چگونه بيان كنم. پيش خود ميگويم شايد ديگر نتوانم نگاه آسمان كنم در حالي كه پشت ميله نباشم. اين را كه ميگويم نشان از روحيهي بد من نيست ولي بههرحال ميتواند يك واقعيت باشد. من توجهي به مرگ ندارم، ولي افكارم را متمركز به زندگي ميكنم. حرفزدن در مورد آدمهايي كه اينجا هستند واقعا سخت است. دوست ندارم دربارهي شخصي اظهارنظر كنم ولي بايد با هركدام رفتار بخصوصي داشتهباشم نه اينكه فاقد ثبات شخصيتي باشم بلكه شرايط اين را ايجاب ميكند. من طوري رفتار ميكنم كه هيچ ضربهاي به آرامشم نخورد چون شديداً به آرامش محتاجم. بعضي با ديدن چهرهي من فكر ميكنند كه هميشه ناراحت هستم و ناراحت از اينكه حكم اعدام به من دادهاند؛ درصورتيكه اصلاً اينطور نيست. با هركسي به شوخي نميپردازم و به قول معروف قاطي نميشوم، آنهم دليلش اين است كه آدم مغروري هستم؛ چون در اينجا در اينجا بهنظر من با كوچكترين مشكل ميتواني دچار حاشياي بشوي كه ضربهي بزرگي به روحيه خواهدخورد و به دليل جوّي كه در زندان حاكم است آدم به سختي ميتواند به شرايط نرمال خود برگردد. انمروز به همراه چند تن از دوستان پيش يكي از زندانيان نشستيم و به درد دلكردن آن[او] گوش داديم. من به شخصاً تحتتاثير حرفهايش قرارگرفتم. بدون اينكه احساسي قضاوت بكنم واقعاً حرفهايش غمانگيز بود، تقريباً آدم بدنامي است و در اين بند چهرهي منفوري است به علت كارهايي كه در داخل زندان انجام ميدهد. دلي آن كارها را پرسيديم آنهم با توضيحاتي كه داد ما را منقلب كرد. ميگفت كه من مجبور به آن كارها هستم. چه كسي جوابگوي تمام اين بدبختيهاست؟ انسان در بعضي از شرايط دست به كارهايي ميزند كه خود كوچكترين ميلي به آن ندارد ولي مجبور به انجامدادن آن ميشود. دستانم و حتي عقلم از نوشتن و فكركردن در چنين مواردي عاجز ميمانند؛ چون اظهارنظر كردن در اين مورد از عهدهي من خارج است و در جامعهي ما كم نيست از اين معضلات. چهكسي مسئول و جوابگوي چنين قضايايي است؟
دفتر خاطرات شهید احسان فتاحیان (بخش دوم)
October 10, 2012
4 Mins Read
433
Views