امروز (شنبه15 فروردين1388) بعد از نزديك به 8 ماه بود كه پدرم را ديدم. ولي بعد از يك دقيقه افسرنگهباني به داخل سالن كابين آمد و گوشي را قطع كرد و گفت كه ملاقات ممنوع هستي و ديگر نگذاشت كه به صحبت ادامه بدهم. پدرم شديداً شكسته شده بود، تمام موهايش سفيد شده، من نميتوانم درك كنم كه چه به روزگارش آمدهاست به دليل اينكه من خودم بچه ندارم. بهنظر من وابستگي به هرچيزي اشتباه است و ما ايرانيان يكي از ضعفهايي كه داريم بخصوص در زمينهي عاطفي اين است كه فوقالعاده وابسته هستيم. احساسي برخوردكردن ما ايرانيا در هر زمينهاي، كار، زندگي، برخورد اجتماعي و… ما را به انسانهاي ضعيف تبديل كردهايت. من از خانوادهي خود تنها توقعي كه دارم اين است با اين شكلي كه براي من پيشآمده است بهطور منطقي برخورد كنند نه احساسي. ولي اين فرهنگ احساسي برخوردكردن در تمام ما ايرانيان بهطور عاميانه رواج پيدا كردهاست. هركسي در زندگي وظيفهاي به عهده دارد و خود انتخاب ميكند كه به چه مسيري و در چه عرصهاي پا خواهدگذاشت. پس بايد سعي كنيم كه هدف خود را درست انتخاب كنيم و در آن مسير دچار تزلزل نشويم. در نتيجه تعهد و وظيفهشناسي در راه رسيدن به هدف مهمترين مسئله در زندگي است.
امروز(يكشنبه16 فروردين 1388) شاهرخ به مرخصي رفت. من از ته دل خوشحال شدم و يك نوع دلگرمي بود. مرخصي رفتن [يك] زنداني به زندانيان ديگر روحيه خواهد داد. حداقل در مورد من اين قضيه صدق ميكند. ديروز با ديدن پدرم حال عجيبي به من دست داد؛ اصلاً طبيعتم دگرگون شد. چهرهي شكستخوردهاش من را تحت تاثير قرار داد.ديروز و امروز يكسره پدرم جلوي چشمانم محو نميشود و نميتوانم به افكار و اعصابم مسلط شوم. از شناختي كه به پدرم دارم آدم منطقي و محكمي است؛ ولي فكر ميكنم كه اين چه حسي است كه بر تمام آن همه مقاومت و تجربه غلبه كرده است. با تمام آن مشكلاتي كه براي پدرم بهوجودآمده بود تصور ميكردم كه با اين قضيهي من بهراحتي كنار خواهدآمد؛ ولي مثل اينكه كاملاً در اشتباه بودم. احساس ميكنم پدرم تا حدودي خود را سرزنش ميكند و فكر ميكند كه مقصر او بوده است كه من در چنين شرايطي گير كردهام. اگر اين برداشت او از اين قضيه است صددرصد دچار توهم شده است. من در تماسهاي تلفني كه با او دارم سعي ميكنم او را قانع كنم كه هيچ نقشي در اين زمينه ندارد و مدام روحيه ميدهم كه نگران نباشد و بر اين شرايط مسلط شود. اگر او بر اين شرايط غلبه كند ميتواند از نظر روحيه به من بسيار كمك بكند چون واقعاً به وجود سالم و سرحال او احتياج دارم.
امروز(دوشنبه 17 فروردين1388) آقاي زارعي به زندان آمده بود. من به ملاقاتش رفتم كه ملاقاتم را با خانوادهام آزاد كند. تقريباً بيست دقيقه با هم صحبت كرديم. من در دادگاه بدوي به 10سال حبس محكوم شدم كه در اعتراض به دادگاه تجديدنظر حكم مرا به اعدام تبديل كردند. آقاي زارعي حاوي خبري بود كه من در مورد آن هيچ اطلاعي نداشتم. خبر از اين قرار بود كه من بايد ديروز اعدام ميشدم و دليل اينكه حكم من به اجرا درنيامد اين بود كه دادستان استان موافقت نكرده و نامهاي براي وكيلم نوشته كه به وسيله وكيل به ديوان عالي ببرد كه شايد اين حكم تغيير پيدا كند. دو روز پيش كه پدرم آمد احساس كردم كه از چيزي رنج ميبرد ولي هيچ سخني در اين مورد نكرد و من حتي شك نكردم كه پدرم از اين قضيه باخبر است. من فقط ناراحت پدرم هستم كه چقدر براي اون دردناك است. البته من خوشبين نيستم كه بشود كاري بكند[كرد] و من اينبار بهطور جدي منتظر اجراي حكم هستم. بهنظر من فكركردن به مرگ از خود مرگ ميتواند سختتر باشد ولي اين يك واقعيت است؛ و من از نظر رواني خود را آماده كردهام. بارها گفتهام خوشبختانه تنها خودم هستم و به كسي متعهد نيستم به غير از خودم كه آنهم تا حدودي از دست خودم راضي هستم.درست است كه داراي يكسري كمبودات و اشكالاتم ولي خوب كاملاً به اعتقاداتم پايبند بودم كه اصليترين مسئله براي من همين بود. زندگي پر از فراز و نشيب است. معلوم نيست كه آدم وارد چه عرصهاي خواهدشد و به چه راههايي خواهد كشيده شد[كشيده خواهد شد]؛ ولي من خيلي تلاش كردم كه در زنذدگي به دو اصل مهم پايبند باشم: شرافت و صداقت؛ و تا حدودي سعي كردم خيلي به اين دو مهم نزديك باشم.
دفتر خاطرات شهید احسان فتاحیان (بخش سوم)
October 11, 2012
3 Mins Read
417
Views