دو ماه گذشت تا من دوباره بهفكر خاطرهنوشتن بيفتم. دليل ننوشتن [در] اين مدت كشاغل فكري بود كه مرتب به مغزم خطور ميكرد. البته توانستم چندين كتاب را مطالعه بكنم و ماه رمضان هم به اندازهي كافي روند عادي روزمرهي ما را دچار اختلال كرده بود. خيلي كسها آزاد و [بعضي ديگر] تبعيد شدند: از جمله ههفال شاكر به كاشمر تبعيد شد و در چند روز اخير بهطور غيرمنتظره به ترتيب جواد عليزاده، كاوه جوانمرد، فردين مرادي و بهمن توتونچي به تبعيد فرستاده شدند كه اين مسئله هم بهنوبهي خود ناهنجارهاي خاص خود را بهوجودآورد. پيش خودم فكر ميكنم كه آيا دوباره با آن رفقا برخورد خواهم كرد؟
گاهگداري براي دوستان قديمي تلفن ميكنم و دور و نزديك خبرهايي بهدست مياورم. اكثراً مشغول تحصيلات هستند. خاطرات گذشته را پيش خودم مرور ميكنم و ميبينم كه گذر زمان چه سريع و با تمام سرعت بهپيش ميرود. بين تمام افراد خانواده امير در نبود من بيشتر زجر ميكشد چون وابستگي شديدي به من دارد و من اميدوارم هرچه زودتر وارد عرصهاي از زندگي بشود كه نبود مرا برايش كمرنگتر جلوه بدهد.
در چند روز اخير يكسري مسائل دسته به دست هم دادهاند كه بهكلي مرا به سمت حاشيه سوق ميدهد! در صوريتي كه قرار بود به هيچ وجه خودم را وارد اين مسائل نكنم. اين قضايا عليرغم ميل باطني بهوجود ميآيد كه خودم كوچكترين رغبتي به آن ندارم. مهم اين است كه بهطور حرفهاي با اين مسائل برخورد كنم. البته گاهي اوقات كنترل اعصابم از دستم خارج ميشود. آنهم دليل روند پروندهام است كه هر لحظه منتظر يك فاجعه هستم. اميدوارم هر چه زودتر از اين وضعيت كه من دچارش شدهام به خوبي و بهدور از جنجال خارج شوم. در اين لحظه كه مشغول نوشتن هستم رشتهي افكارم از دستم خارج شده است و به زحمت فكرم را متمركز ميكنم. امروز با امير صحبت كردم كه حامل خبري از آقا(سيد حيدر) بود كه ميگفت مرگ بهسختي تهديدش ميكند و دكترها جوابش كردهاند. نميتوان به صراحت بگويم حالم دگرگون شد ولي تا حدودي كم ناراحت شدم. دليل دگرگون نشدنم اين است كه خيلي افراد عزيزتر از آقا را ازدست دادهام. دچار حسي شدهام كه مرگ افراد نزديكم نميتواند احساساتم را خدشهدار كند؛ چون در اين مدت آنقدر به مرگ خودم فكر كردم كه مرگ ديگران برايم بيتفاوت شده است. خيلي وقت است كه هيچگونه فعاليت فيزيكي نداشتهام و فكر ميكنم تاثير بدي را در روحيهام گذاشته است. كلاً اين روند سيستمم را بههم ريخته است. پس لازمه به اين وضع خاتمه بدهم و تحولاتي در برنامهريزيم بهوجود بياورم. البته اين در حرف زدن راحت است، در عمل سخت. امكانات و پتانسيل مناسبي را در اطراف حس نميكنم؛ با اين حال همهي تلاش را براي تغيير بهكار ميگيرم. به جرات ميتوانم بگويم كه از هيچگونه منبع روحي و رواني تامين نميشوم. اين گفته به معني فخرفروشي نيست بلكه واقعيت دارد. مثلا ديگران از طريق خانواده، دوستان و منابع ديگري در اين مورد تغذيه ميشوند. مندر اينجا حتي از حمايت روحي خانواده بهرهمند نيستم. وضعيت پرونده و حكم فوق العاده حساس، نداشتن ملاقات و ديگر مسائل باعث اينوضعيت بحراني شدهاند. با اين حال كوچكترين حالت عقبنشيني در من پديدار نيست و من همين توقع را از خودم دارم و مطمئن هستم كه در صفحات بعدي از وضعيت بهتري خواهم نوشت. در حال حاضر بايد انرژي خودم را جمع كنم كه از اين حالت بحراني بتوانم بدون كمترين هزينهي عصبي خارج شوم. سيگاركشيدن زياد، كمخوابي، جو اطرافيانم، آلودگي صوتي بند و غيره هم به نوبهي خود نقش كمي را بازي نكردهاند.
امروز جمعه بود و به سختي گذشت. در زندان معمولاً روزهاي تعطيل سنگين است؛ مخصوصاً اگر در فصل پاييز و زمستان باشد. در اين چند شب گذشته خوابهاي آشفته و عجيبي ميديدم. به خاطر اين است كه مدام با خودم در حال گفتگو هستم. عادت كردهام صبحها بين ساعت 5تا 6 بيدار ميشوم و به حمام ميروم؛ البته به همراه استرس كه هيچ دليل موجهي ندارد و بايد سعي كنم كه به روال معمولي خود بازگردم تا بتوانم اين روزهاي پرالتهاب را پشت سر بگذارم. در داخل بند آدمهاي متفاوتي هم از لحاظ نوع جرم و هم رفتار. به هرحال ما هيچ كدام به ميل باطني خود به اينجا نيامدهايم و تحمل يكديگر اجبار است ولي خوشبختانه نوعي احترام به هم گذاشته ميشود و در مقابل من هم رفتار مناسبي را درپيش گرفتهام و اين براي من باارزش است و تلاش ميكنم به همين منوال ادامه بدهم.
امروز يكي از زندانيان سياسي كه خيلي پرمدعاست به مسابقات قرآن در شهر ساري اعزام شد. شخصيتهاي فراواني در اينجا به اتهام سياسي محبوس هستند؛ ولي بهنظر من يا بيشتر به بلوغ سياسي نرسيده يا اينقدر ضعيف النفس هستند كه به راحتي ميتوان با كوچكترين پيشنهاد از حضورشان سوءاستفاده شود.
از اين حرفها بگذريم كه پر از فراز و نشيب است و قضاوت كار سختي بايد باشد.
دفتر خاطرات شهید احسان فتاحیان (بخش چهارم)
October 11, 2012
4 Mins Read
451
Views