امروز دوشنبه27/7/1388 ساعت 6:25 دقيقه است. درست يك سال ميشود كه وارد بند پاك2 شدهام و زود گذشت. معتقدم كه در دو شرايط روزگار به سرعت سپري ميشود: يكي خوشي بيش از حد و ديگري تلخی و شرايط سخت. من در اينجا هم خوشحال هستم و هم شرايطم بغرنج. حالا ميتوان تصور كرد كه گذر زمان چه به سرعت درپيش است.در اين يك سال درسهاي آموزنده را به تجربهام اضافه كردم بهوسيلهي مطالعه و هم افراد مختلف كه هركدام بهنوبهي خود داراي خصوصيات متفاوت هستند و به نظر من اينجا بهترين مكان است براي خودشناسي و بلوغ فكري به معنای گسترده. شديداً نگران سلامت جسماني خود هستم چون مكان محدودي دارد و فعاليتها و تغذیه جوابگوي يك جسم نيستو اميدوارم در آيندهي نه چندان دور يك برنامهي مناسب را براي اين معضل خطرناك طرحريزي بكنم. امروز نوبت ملاقات پاك2 است و تا ساعاتي ديگر بچههادیدار را با خانوادههايشان تازه خواهندكرد و اين ديدار شامل حال من نميشود ولي همينكه بچهها به ملاقات ميروند و خوشحال ميشوند در روحيهي من هم تاثير خوبي دارد و خانوادهها جوياي احوال زندانيان هستند و اين باارزش است چون نبايد نسبت به ديگران و اطرافيانمان بيتفاوت باشيم. يواش يواش دوستان در حال جمعكردن پتوها و مرتب كردن تختها مشغول ميشوند و بهنوبت وارد سرويس بهداشتي ميشوند و اميدوارم روز خوب و بيدغدغهاي را پشت سر بگذارند. من هم آمادهام تا به محض بازشدن در هواخوري وارد حياط شوم و به قدمزدن صبحگاهي مشغول شوم.
ساعت6:25 دقيقه سهشنبه 28/7/1388است كه من به نوشتن اين صفحات ادامه ميدهم. تقريباً از ساعت 3 بعد از نصف شب بيدارم. ساعت 4 به حمام رفتم و تا همين الان يك جورايي خودم را مشغول كردم و در حال حاضر از فرط خواب چشمانم سنگين شده است. تصميم گرفتم بعد از آمار اگر رويداد عجيبي پيش نيايدخودم را به يك خواب مفصل دعوت بكنم. قلمخوردگي[متن اصلي و دستنوشت داراي قلم خوردگي است] به دليل نامتمركز بودن است و طبق معمول بهجز يكي دو نفر همه در خواب عميقي هستند و من به آنها حسودي ميكنم، نميخوابم چون با واقعيت استرس روبرو هستم و به محض اينكه به خواب فروميروم دچار كابوسهاي عجيب و غريب ميشوم. با روشنشدن هوا [با] احساس آرامشي نخصوص مواجه ميشوم و همچنين صداي پرندگان و خنكي دلنوازي كه از پنجره به درون رسوخ پيدا ميكند. سه چهار روز است كه فروشگاه تعطيل و همه بيسيگار هستيم كه امروز افرادي كه در فروشگاه كار ميكنند از مسابقات و مسافرت بازگردند. ديروز بعدازظهر انور ساعدموچشي بهوسيلهي يكي از مامورين زندان چند نخي سيگار كنت از بيرون برايم فرستاده بود كه اصلاً قابل پيشبيني نبود و به تنها كسي كه فكر نميكردم انور بود كه در لحظات بيسيگاري به دادم رسيد، البته خيلي نبود و م نفقط موفق به كشيدن دو نخ از آن شدم و به همراه عدنان كه آنهم دو نخ كشيد تماشا كرديم و كلي به اين قضيه خنديديم كه چطور شده انور به ياد ما افتاده. انور كسي بود كه من در بازداشتگاه اطلاعات باهاش آشنا شده بودم. متهم به همكاري با پژاك بود، پسر خوبي بود و بيش از حد روحيهاش را ازدست داده بود و از تحصيلات عالي برخوردار بود و بعد از مدتي آزاد شد. اما با فرستادن سيگار نشان داد كه ما را فراموش نكرده است و به نوعي مرا سورپرايز كرد. ديگر بيبش از اين توان نوشتن ندارم چون شديداً خوابآلودم. امروز با آقاي رستمي در مورد ملاقات حرف زدم و پيگيري كرد وم ديگر مشكلي وجود نخواهدداشت. ولي مطمئن هستم كه خانواده كم کاری خواهدكرد. اين خبر براي امير از ديگران خوشحالكنندهتر خواهدبود. امشب با مامو خيلي به بحث و گفتگو پرداختم و سخنان عجيب و غريب بين دو طرف ردوبدل شد. هم من و هم مامو دچار اشتباهاتي شديم كه اميدوارم كه ديگر دچار اين وضعيت نشويم. حداقل من تلاش ميكنم از اين به بعد بيشتر حواسم را جمع كنم. تصميم گرفتهام در جلسهي پرسش و پاشخ شركت كنم و در مورد مشكلات بند توضيحاتي به رئيس ارائه بدهم. البته بايد خيلي پخته و منطقي مطالبات بند و زندانيان سياسي را به عرض برسانم تا به نتيجهي دلخواهي دست پيدا بكنيم و از بحراني كه بچههاي سياسي را اذيت ميكند نجات بيابيم. همينك در شرايطي بهسر ميبريم كه اصلاً به وفق مراد ما نيست و اين عذابآور است. ما خواهان شرايطي هستيم كه تشنجات كمتري را متحمل بشويم نه اينكه هر روز به پيشواز جنگ….. توهين، درگيري لفظي و فيزيكي. درست كه ما بهقول جمهوري اسلامي مجرم هستيم ولي جرائم ما متفاوت فكركردن نسبت به نظام است و اين دليل نميشود كه سيستم زندان شرايط بالا را به ما تحميل كند,این دور از مسائل حقوق شهروندي و حقوق زنداني ميباشد كه قانون اساسي و قانون اداره كل كاملاً به اين امر واقف ميباشند. امشب يكي از تلخترين شبهاي زندگيم بوده و كاملاً به هم ريختم و سخت به حال نرمال بازخواهم گشت؛ چون ضربات سنگين بهم وارد شده است كه هيچ توقع نداشتم دچار چنين مشكلي بشوم و امثر حرفهايي كه زده شده است در موردم فاقد حقيقت ميباشد. مامو از من و آقاولي جدا و به صورت انفرادي درآمده است، كاري كه هيچ دليل منطقي ندارد و فقط از روي لجاجات دست به چنين كاري زده است و من فوقالعاده از دستش ناراحت هستم و اميدوارم هرچه زودتر از كردهي خود پشيمان بشود و مثل گذشته بتوانيم با هم باشيم. هركدام از ما سه نفر تا اندازهاي اشتباه كردهايم ولي بايد مذعن به حركت غلط خود و از اين قضيه درس عبرت بگيريم، نه اينكه فقط به فكر تبرئه كردن خود باشيم و چشمانمان را به روي حقيقت ببنديم كه اگر چنين باشد سخت در غفلت باقي خواهيم ماند. من مطمئنم تا وقتي در زندان به سر ميبريم دچار مشكلات عديدي ميشوم كه اين خيلي معمولي است، ولي چطور با مشكل كنار بياييم مهم است و بهنظر من تا اينجا
مامو امتحان بدي را پس داده است و نشان داد در چنين موقعيتهايي ضعيف عمل خواهدكرد. نظرم اين است كه دويا سه روز تنها باشد تا بتواند با خود فكر و انديشه كند تا بلكه بهخود بيايد و منبعد اگر باز قضيهاي مشابه پيش آمد بتواند درست تصميم بگيرد. گذشته از اين حرفها امروز بههمراه عدنان به ملاقات رئيس رفتيم و مطالبات خود و بند را به عرض ايشان رسانديم و آنهم قول همكاري را به ما داد؛ البته با كمي عذر و بهانه كه به هرجهت راضي شد كه اقداماتي را انجام دهد و فعلاً در حد شعار بود ولي اميدوارم در اولين فرصت گفتههايش را عملي كند. در مورد پروندهي هردوي ما سوال كرد و ما توضيحات لازم را ارائه داديم و راجع به من گفت كه درخواست عفو برايت كردهايم و ابراز همدردي را به هردوي ما نشان داد.
دفتر خاطرات شهید احسان فتاحیان (بخش ششم)
October 11, 2012
5 Mins Read
365
Views