(برخي روشنفکران ما با “تئوريسازي اهداف مصنوعي”، نقش “دن كيشوت”ي را بازي ميكنند كه با نيزههاي آخته، آسيابهاي بادي را بجاي ددان و ديوان مورد حمله قرار ميدهند و در اين راه، حتي خواستههاي واقعي ملت خود را با عناوين “افسانه”، “اشتباه” و “غير ممكن” تخطئه ميكنند.)
مسووليت روشنفكر چيست ؟
مسووليت روشنفكري در ساده ترين بيان، بالا و پايين كردن “آستانهي اختلافي” در جامعه است. در توضيح آستانه بايد گفت “اندازهاي از تحريك است كه منجر به پاسخ دادن ميشود”. آستانه يا “مطلق” است يا “اختلافي” در “آستانه مطلق” كوچكترين “تحريك” سبب “پاسخ” ميشود، اما “آستانهي اختلافي” كوچكترين “كميت” است كه به محرك اضافه ميشود تا “احساسي” متمايز از “حس اوليه” به وجود آورد. اين بالا و پايين نمودن “آستانهي اختلافي” است كه در نهايت توانايي “تمايز قايل شدن ميان كيفيتها” را ايجاد ميكند و مسووليت روشنفكر از همين جا آغاز ميشود.
ويژگي هاي برخي از روشنفكران ما
1. اگر حوزههاي عقل را به دو حوزهي عقل اكتشافي (INTELECT RATIONALITY) مانند تقويت ايمان و تعهد و حوزهي عقل ابزاري (INSTRUMENTAL RATIONALITY ) مانند برخورداري از امكانات مادي تقسيم كنيم، برخي روشنفكران ما با نگرش ابزاري به عقل:
ــ از هويت تاريخي، بومي و فرهنگي خود ميگريزند.
ــ بين خود و زمان، شكاف به وجود ميآورند.
ــ تمام تعهدات خود را در دهان اين شكاف ميريزد و ميگريزند.
ــ نسبت به همهي آن چيزي كه هويت ايشان را ميسازند، ميتازند.
ــ اين تاخت و تاز را در كمال مهارت و با عناوين دهنپركن ميپوشانند.
ــ به خود حق ميدهند بخشنامه صادر كنند.
ــ ديگران را با معيارهاي عوضي خود ميسنجند.
ــ لقمههاي مشكوك فكري به مردم ميخورانند.
ــ توبرهي افكار دست دوم، خارج از محدوده و بيخطر را به دوش ميكشند.
ــ نقش هدايت كنندگي را از دست داده به صورت زايدهاي به روي كالبد اجتماع تغيير شكل ميدهند.
ــ در ترجيح حلاوت بي مزه و غير واقعبينانه، مضامين سبك و به اصطلاح آبرودارانه، مطالعات مبتذل را بر تلخي واقعيت بيرحم اولويت ميدهند.
ــ با پرهيز از مسايل محتوايي، احياناً وارد مسائل روششناختي ميشوند به طوري كه تا ابد فقط در بند كمال روش انجام يك عمل هستند و سرانجام آن را حتي به صورت ناقص نيز انجام نميدهند.
2.نزد برخي روشنفكران ما، ديدها محدود به مناظر نزديكي است كه بلافاصله با شغل، خانواده يا امور دوروبر ارتباط پيدا ميكنند. عكسالعمل اين روشنفکران نسبت به مناظر دورتر غالباً توأم با بيتفاوتي يا واكنش عاريتي است، از اميال و خواستههاي شخصي خويش تبعيت ميكنند و نيازهاي خاص جامعهاي را كه بدان تعلق دارند، به فراموشي ميسپارند. برخي روشنفکران ما در درجهي اول مايلند در كار خود و به خاطر خود، توفيق يابند. آنها ، همواره “ايدهآل”هاي “اينجا و اكنوني” شخصي را، حتي بر تحقيقات خود حاكم ميگردانند و از آنجا كه ارزش و بساط اجتماعي نزد ايشان، عرصه محيط بلافاصله و حيطههاي روزمره است، امور انساني نزد آنها غالباً پايههايي موقت دارد و اخلاق نيز “نسبي” است، بنابراين نظام ارزشي ايشان يك نظام تلويحي است و تعهد وفادارانه نسبت به ارزشهاي مطلق، تنها تحت تأثير شرايط موجود است.
3.برخي روشنفكران ما از جمع جدا شده و تنها به خود ميپردازند، در دفاع از “خود ظاهري” به عدم “حساسيت اخلاقي” دچار و در مسيري قرار ميگيرند كه در نهايت به “خصوصي شدن” ميانجامد. جالب اينجا است كه در غالب موارد بهانهي اين “بيتفاوتي اخلاقي” ادعاي “نگرش آكادميك” است !!! و در تفكرات خود راجع به وقايع اجتماعي، عميقاً تحتتأثير خطرات مداومي هستند كه زندگي آنها را تهديد ميكنند.
4.برخي روشنفكران ما به موقعيت خود آگاه هستند، اما بدان خاطر كه به شرايط تن در داده اند ، غالباً آگاهي دروغين از وضعيات اجتماعي گردآوري ميكنند تا در بطن آن، چارچوبي براي “جامعهي بيخطر” خود بيابند.
5.برخي روشنفكران ما به جاي پس زدن لفافههاي متعدد و بررسي ارتباط ميان دادههاي مختلف، لفافههاي ديگري به هم بر ميآورند تا در نبرد حفظ مقام و موقع، بازنده نباشند. آنها در تلاشند آنچه را به دست آورده اند از دست ندهند و در شرايط ويژه حاكم بر جامعهي خود كه گاه جدال مرگ و زندگي است جعبه مدادرنگي افكار رنــگارنگ درجه چندم را بــر مــعادلــهي سياه و سفيد “مرگ يا بقــا”ي ملت خود ترجيح ميدهند.
6.براي اين برخي روشنفكران ما، هماهنگي نتايج تحقيقات با نيازها و ايدهآلهاي گروهي معين، فراتر از توجه به نيازهاي جامعه است و اهميت، مناسبت و ارزش يك نظريه، متضمن پذيرش آن از سوي يك يا گروهي ناظر خاص است. بنابراين شمول عام يك ديدگاه براي ايشان تعريف ناشده است و به همين خاطر است كه روشهاي ترجيحي را “عين روش علمي” بحساب ميآورند. اين شيوهي نگرش، “رعايت ترتيب عمومي اولويت” را نيز ناديده گرفته و به شكلگيري “چرخه معيوبي” ميانجامد كه اوضاع وخيم اجتماعي و شرايط جامعهي تحت سلطه را بحرانيتر ميكند .
7.برخي روشنفكران ما با ذهنيتيي كه مدارهاي محدود را پيموده است، خود را به اين باور ارتقاء ميدهند كه جمعبنديهايشان در خور، ارزيابيهايشان منسجم و جهتگيريهايشان كامل است. آنها به خود اجازه ميدهند مفهوم واژه را مطابق با سليقه و در جهان خاص خود تعريف، تبيين، تقسيم و توزيع كنند كه اين وضعيت بدليل استخوانبندي نشدن مفاهيم و چشم فرو بستن از حقيقت بطور كلي ملي در نهايت به عقيم شدن آن مفاهيم در جامعه و شكلگيري “احساس تصاحب انحصاري” نزد آنها ميانجامد. ناگفته پيدا است كه ذهنيت روشنفكر مبتلا به “احساس تصاحب انحصاري” از هر چيزي كه باور خودساخته او را متزلزل سازد رويگردان است. تجربه، فكر و عمل اين روشنفکران همواره متوجه سمتگيري به سوي اوضاعي است كه موجوديت “بالفعل” دارند و بدين خاطر كه فكرشان از جستجوي راهكاري براي تغيير وضعيت موجود ناتوان است و هيچگاه تهديدي براي نظم مستقر موجود نيستنند زيرا “آرمانشهري” در ذهنيت بالقوه ي ايشان نگنجيده است كه بدنبال جامه عمل پوشاندن بدان باشند.
8.برخي روشنفكران ما با كنار گذاردن تناسب، مقولهها را به زور بر دادههاي مورد مطالعه تطبيق ميدهند. آنها مسائل ملت خود را به زور در چارچوب قالبهاي “تئوريك” ريخته و به اصطلاح “تحميل داده” ميكنند و به همين خاطر انديشههاي واقعي را سركوب و در تلاش براي به اصطلاح “هدايت انديشه جامعه” افكار يك ملت را به طور چفت و جزم در قالبهاي شسته رفته ادراكات به اصطلاح “ايدئولوژيك” جاي ميدهند. اين برخي روشنفکران، از روشهاي “ايدئولوژيك” تنها براي فريب تودهها و مغشوش كردن اذهان مردم استفاده و با بزرگنمايي عوامل دل خوشكن، تودههاي مردم را به مسيرهاي گمراه كننده هدايت ميكنند. ايشان براي دستيابي به مقصود خود حتي از “ادغام فعاليتهاي متخاصم درهم بصورت اجباري نيز چشم نميپوشند و با “تبعات القاء” تلاش ميكنند ارزشهاي فرهنگي جامعه خود را به عنوان “ارزشهاي كهنهي اجتماعي”شناسانده و افكار دست چندم تاريخ مصرف گذشته را به نام “تجدد” به جامعهي خود تحميل نمايند.
9.برخي روشنفكران ما در تلاش براي “توجيه وضع موجود” فرهنگ نابرابري را پيش كشيده و تلاش ميكنند ملت خود را براي پذيرفتن “سرنوشت اجتنابناپذير”ي كه دستگاه سلطه براي آنها رقم زده است، متقاعد كنند. اين ها با از پيش محكوم دانستن هر اقدامي به شكست، سند قطعي محكوميت ملت خود را كه به زبان سلطه نوشته شده معتبر ميدانند و اعضاي ملت خود را به دليل سرنوشت اجتناب ناپذير و محتوم، از هر انديشه و اقدامي باز ميدارند.
10.برخي روشنفکران ما با “تئوريسازي اهداف مصنوعي”، نقش “دن كيشوت”ي را بازي ميكنند كه با نيزههاي آخته، آسيابهاي بادي را بجاي ددان و ديوان مورد حمله قرار ميدهند و در اين راه، حتي خواستههاي واقعي ملت خود را با عناوين “افسانه”، “اشتباه” و “غير ممكن” تخطئه ميكنند. ايشان با ارايهي سرمشقهاي عليالبدل، كليشههاي مورد حمايت نهادهاي خاص، “به وجود آوردن تخفيفهاي جزئي در واقعيتمندي” و گستردهتر كردن ارزشها و نقشهاي غير متعارف و اهميت كذايي بخشيدن بدانها، شرايط لازم را براي “دگرگوني هنجارها” و خروج از “حالت قائم هويت” آماده و با متقاعد كردن اعضاي ملت خود به پذيرش “واقعيات عليالبدل”، بسترهي نهايي “هويت باختگي” و “ذوب” را فراهم ميآورند.
پندار، گفتار(نوشتار) و گفتار برخي روشنفکران ما اين گونه است…..
منبع: خودکولونياليسم، بردگي اختياري/ بهزاد خوشحالي،1380
روشنفکری و برخی روشنفکران ما
February 13, 2013
6 Mins Read
74
Views
