هيچ “ئاپوئيستي” نمي تواند من را متهم کند که “آپو” را نمي شناسم
هيچ “ئاپوئيستي” نمي تواند من را متهم کند که بيشتر آثارش را نخوانده ام
و هيچکس نمي تواند ادعا کند که با انديشه هاي اوجالان، آشنايي ژرفي ندارم
من “ئاپو” را از کتاب هايش شناخته ام و دوستاني که از نزديک، مرا مي شناسند به خوبي مي دانند که همواره تاليفاتش را با رويکردي نقادانه خوانده ام.و به همين خاطر ، ناگزير از نگاه تاويل گرايانه بوده ام. هرگز “ئاپوئيست” نبوده ام اما به مانند همه ي ملت کرد، به وجودش، مبارزه اش و مقاومت اش باليده ام.
موضوعي هست اما که از لحظه ي شنيدن پيام او، آزارم مي دهد. در طول چند روز گذشته، بيش از يکصد بار، متن کوردي و فارسي پيام “اوجالان” را خوانده ام(کاش زبان ترکي و گرامر آن را نيز ياد گرفته بودم):
اين پيام، پيام “اوجالان” نيست، نمي تواند پيام او باشد، اين پيام، هم به لحاظ “قواعد تحليل متن” و هم “تحليل محتوا”، با آنچه “ئاپو” تاکنون انديشيده است، گفته است، نوشته است و براي دستيابي به
آن مبارزه و مقاومت کرده است تفاوتي ماهوي دارد. با ادرک ژرف او از “زمانه” نمي خواند.
با واژه هايش غريبي مي کنم، جمله هايش به نظرم، ذهن ساخته ي “ديگري” مي آيند، محتوايش آن چنان زمخت است که نمي تواند نامه ي يک انسان “عاشق” باشد. روانشناسي سياسي رهبران نيز هيچ دليلي براي توجيه اين مساله ندارد.
به بياني ديگر مي گويم: هر نوشتاري، يا “فلسفه” اي را هدف مي کند يا ذات بنياني “دانشي” در خود دارد و يا با جانمايه اي “هنري” آفريده مي شود.
“فلسفه”، از واژه نگاري و نوشتن، رسيدن به “حقيقت” را هدف مي کند. اگر اين پيام “فلسفي” است “حقيقتي” در آن نمي بينم، گويي بندبند و پاراگراف پاراگراف آن را به هم دوخته باشند، اندکي بيشتر اگر دقت کنيم “کشتن حقيقت” نيز در بخش هايي از آن مي توان نشان کرد.
“دانش” هم از واژه آفريني، به جستجوي “شناخت” برمي آيد، شناخت و معرفتي از جنس آنچه “ئاپو” براي آن، زندگي خود را قرباني يک ملت ساخت در اين پيام، اساسا وجود ندارد
“هنر” نيز به جستجوي “زيبايي” مي رود و هرچه بيشتر، به پيام “اوجالان” دقيق شده ام، نه تنها “زيبايي” نديده ام بلکه به عکس، روح پنهان “ضد مسيح” را در آن، شمايل کرده ام
شايد ادعا شود “آپوئيسم” ايدئولوژي منحصر به خود و شناخت شناسي ويژه ي خود را دارد اما آنچه از “بايد” و”نبايد”هاي انديشه ي اوجالان، “ئاپو” را در تاريخ اين ملت، جاودانه کرده است در اين پيام، “نگارنده، بايد اوجالان نباشد” و “نگارنده نبايد اوجالان باشد”.
و يک جمله در پايان دردنوشته ام:
آيا انتشار اين پيام از زبان يک قهرمان دربند و آنچه در پي آن، به يک موج رسانه اي عظيم تبليغاتي در جهان منجر گشت نمي تواند “آخرين تقلاهاي ناسيوناليسم ترک براي گريز از سرنوشت محتومي باشد که در انتظار آن است؟”
“ئاپو” يک انسان است، انساني اسير در چنگال يک نظام سياسي که بارزترين شناساي آن، فاشيسم است. فراموش نکنيم تاريخي نه چندان دور را که “موسوليني، در برابر پرسش خبرنگاري که از او پرسيد: اين گونه زيستن را از که آموختي؟” چه پاسخي داد….
بر من ببخشاييد. شايد خواسته ام شما را نيز “شريک آزارهاي خود” کرده باشم…..
سخنی کوتاه با تمام همراهانی که اين “دردنوشت” را میخوانند:
March 26, 2013
3 Mins Read
449
Views