“آپولوژی” از شاهکارهای بزرگ تاریخ است. افلاطون در این کتاب، به قلم خود، آنچه را که ویژگی یک انسان کامل است به تصویر کشیده و با ارایهی دفاعیات سقراط در این دادگاهی تاریخی، او را به عنوان “شهید فلسفه” به تاریخ میشناساند. به احتمال فراوان افلاطون به عنوان شاگرد استاد، سقراط را همانگونه که بوده است به ما میشناساند بنابراین میتوان ادعا کرد آپولوژی و متن مندرج در آن که به عنوان مستندترین متن دادگاهی سقراط شناخته شده است همان است که افلاطون در “آپولوژی” نگاشته است.
با نگاهی به متن “آپولوژی” و موارد ثبت شده در “دادگاه قاضی محمد و یاران او”، این واقعیت آشکار میشود که دوهزار و سیصد سال فاصلهی تاریخی، نه تنها نتوانسته است سیمای “حقیقت” و “واقعیت” را دگرگونه سازد بلکه این “واقعیت” را نشان میدهد که “حقیقت” غیر قابل تغییر است و”زمان” و “مکان” توانایی ایجاد دگرگونی در آن را ندارد.
به عنوان مثال هنگامی که سقراط میگوید: “آزادی و دانش، هنگامی به انسان بهره میرسانند که حقیقتی وجود داشته باشد” یا هنگامی که اشاره میکند: “هرگونه زشتی و ناپاکی که در جهان وجود دارد از “خود” جهان نیست بلکه سرچشمهی آن به “بیحقیقتی” انسانها باز میگردد.” این واقعیت رونمایی میشود که انسانها، اندیشهها و دورانهای مختلف تاریخی- اگر چه در مدارهای بالاتر- چه سان به یکدیگر نزدیکتر میشوند. در این گفتار، تلاش میشود با مقایسهی متن محاکمات سقراط و قاضی محمد، این واقعیت تغییر ناپذیر نشان داده شود که انسانهای حقیقی، برای اثبات حقیقت و دفاع از آن، چه سان در پندار و گفتار و کردار به یکدیگر نزدیک میشوند و با گذر از “زمان” و “مکان” و “منفعت شخصی” حتی از قربانی کردن جان خود نیز هراسی به وجود راه نمیدهند.
“سقراط “در دادگاهی خود نشان میدهد که چگونه میتوانیم به مقابله با “بیحقیقتی” رفته و در عین حال “حقیقت” را نیز به کرسی بنشانیم. از نگاه سقراط “استقلال “ در اولویت قرار دارد نه “استغنا”. او مدافع “نیروی اخلاق” و “شخصیت”است و انسان را شایستهی آن نمیداند که در برابر جهان و جهانیان سر فرود آورد. سقراط در جریان محاکمات خود، “چه تفاوتی میکند؟” و “آخرش چه میشود؟” را به کناری گذارده و با عبور از این کلیشهها، انسان را به این باور و اطمینان میرساند که نشانهبی حقیقت در انسان، “شخصیت” و “اخلاق” و “مقاومت” و نه ناامیدی و عقبنشینی و سرتسلیم فرود آوردن است. او همچنین اصطلاح “تقوا” را نه به عنوان معادل واژهی “عبادت” و “ترس” بلکه به مثابه “شایستگی” و “ قابلیت” به کار برده و رابطهی اسنان و سیاست را در مثلثی از “انسان”، “شایستگی” و “توانایی” به تعریف میکشاند. این هویت بخشی به انسان حقیقی در قالب ویژهگی شناخت”حقیقت انسان”، نخستین نقطهی اشتراک سقراط و قاضی محمد است که از شخصیت ایشان، انسانهایی “سیاسی” اما “اخلاقی” و در عین حال”توانا” میسازد.
“پیامبر فلسفه” جون سلف فکری قاضی محمد، “سیاست” را از منظر”اخلاق” مینگرد. به همین سان و به پیروی از استاد “ حقیقت جو” و “آزادیخواه”، قاضی محمد در وصیتنامهی خود میگوید:
… “برای چند روز بیشتر زیستن خود را مفروشید” … “ دانش و آگاهی خود را افزون کنید تا فریب نخورید”… “ به یکدیگر خیانت نکنید نه خیانت سیاسی، نه خیانت مالی و جانی و نه خیانت ناموسی. خیانتکار نزد خدا و خلق خدا روسیاه است و خیانت سرانجام به خود او باز میگردد” … “ اگر سرزمین داشته باشید و استقلال و آزادی داشته باشید آنگاه همه چیز خواهید داشت. مال و ثروت و آبرو در گرو آزادی است.”
دفاعیات سقراط در دادگاهی او با این جملات آغاز میشود که: “ اگر بخواهم راست و درست سخن بگویم، کوچکترین نشانی از حقیقت، در ادعانامهی مدعیان من وجود ندارد و این بدان خاطر است که هیچ یک از این سخنان حامل “حقیقت و راستی” نیستند. من از خود دفاع خواهم مرد آن گاه شما مردم آن و دادرسان قضایی حق را از ناحق و سره را از ناسره تمییز دهید. توجه کنید تا بدانید چه چیزی حق و چه چیزی ناحق است.”
در این جا اظهارات قاضی محمد را به یاد میآوریم که چگونه در آغاز دادگاهی خود، در پاسخ به دادستان میگوید: “ شما هم خوردهی دیگران را نشخوار میکنید. اگر دین ندارید و خداوند را هم نمیشناسید و به روز حساب باور ندارید لااقل ذرهای جوانمرد باشید. برای این همه دروغی که سرهم کردهاید حتی یک سند هم ندارید. این شما هستید که هیچ مرزی برای خود و مردم و قانون قابل نیستید. شما تنها میتوانید مجری اوامر بالادستان خود باشید و بس.”
سقراط در بخش دیگری از دادگاهی خود میگوید: “انسان هنگامی که کاری را آغاز میکند و مسئولیت آن را میپذیرد تنها باید به حق یا ناحق بودن آن مسأله و درجهی خدمت آن به نوع انسان اهمیت دهد نه آن که آن کار را از نگاه هزینه-فایده ارزیابی و آن گاه در مورد انجام آن تصمیم اختیار کند.” سقراط در این جا با اشاره به “آشیل” میگوید: “ مگر آشیل میان مرگ شرافتمندانه و زندگی شرم؛ مرگ را برنگزید؟ آیا در جواب آن همه پیشنهاد اغوا کننده نگفت : “مردانه بمیرم شایستهتر است تا آن که چون یک انسان حقیر، تنها بر سنگینی زمین بیافزایم؟” ای مردم آتن! حقیقت این است. کسی که راه خود را شناخت نباید هیچ تهدیدی به دل راه دهد و هرگاه لازم آمد مردانه هم بمیرد. مرگ برای من بسیار کوچکتر از آن است که از آن بهراسم و در مقابل، عملی ناروا برخلاف حق و حقیقت و راستی مرتکب شوم. این بسی فراتر از جنایت است. من در “پوتای دایا”، “آمفی پولیس”، “دلیون” و هر جای دیگری که نمایندگان مردم لازم دانستهاند باری سروری آن جنگیدهام و مرگ را حقیرتر از زندگی دیدهام. اکنون نیز که فرمان زنده کردن حقیقت و جستجوی درون حقیقی انسان به من داده شده است، آیا اگر از هراس مرگ یا هر گونه تهدید دیگری، پای پس گذارم ناپسند نیست؟ گمان میکنم اگر از بیم مرگ، حقیقت را کنار میگذاردم میبایست محاکمه و مجازات شوم. حقیقت به من میگوید مرگ در راه حق، شهنازی بزرگی است…”
اما خلف شهید فلسفه در پاسخ به پرسش مشابه چه میگوید:”… من از دیر زمانی پیش، خود را برای چنین روزی آماده کرده بودم. این که به خاطر ملتم کشته میشوم تنها رحمت خداست و به مرگ خود میبالم…”
در اینجا این واقعیت دگرباره رونمایی میشود که قاضی محمد برای نشان دادن حق ملت خود برای آزادی و سروری در واپسین روزهای جمهوری، حتی مرگ و حیات خود را در ادامهی جنگ یا ترک مخاصطمه در مسجد مهاباد به آرای عموم میسپارد و در برابر ارادهی جمعی مردم، ترک مخاصمه و در واقع مرگ را میپذیرد. او رضایت ملی همگانی را به عنوان بن مایهی حکومت مردم دستمایهی حقیقت قرار میدهد و قربانی میشود تا خود را شایستهی نام “ شهید دمکراسی” گرداند.
در ادعانامه علیه سقراط آمده است: “ سقراط اعمال ناشایست انجام می دهد و سخنان ناروا میگوید. او در مورد اسرار سخن به میان میآورد و خدایان را انکار میکند.” سقراط در پاسخ میگوید: “ شما هرگز نمیتوانید صحت ادعاهای خود را ثابت کنید و ناشن دهید که من به جنگ با خدایان کمر بستهام. نیز هرگز نخواهید توانست جهل و نادانی خود را بر جامعه تحمیل کنید.”
قاضی محمد دربارهی تهمتها ناروای دادستان میگوید:” شما اگر میخواهید بهتانی برای من سند کنید دست کم به دنبال چیزی باشید که قابل باور بوده و واقعیتی در آن وجود داشته باشد. تهمتهایی که به عنوان اتهام قانونی بر من بستهاید هیچ بویی از راستی نبرده است.”
سقراط دگربار دربارهی ادعانامهی خود میگوید:”این جا مرا به فساد و انکار خدایان و دشمنی با میهن تاوانبار میکنند در حالی که من برای آتن جنگیدهام. تنها گناه من آشکار کردن حقیقت وراستی است.”
قاضی محمد در پاسخ دلایل عصبانیت خود میگوید:” من به هیچ کس اجازه نخواهم داد به ملتم بیحرمتی روا دارد. اکنون من به خاطر دفاع از ملت کرد، به مرگ محکوم شدهام. من دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. آنچه از پروردگار خود میخواستم یعنی شهادت در راه آیین و وطن به دست آوردهام و امیدوارم با روی گشاده و سربلند به دیدار معبود خود بشتابم.”
سقراط در بخش دیگری از محاکمات خود، سخن از “میلتوس” به میان آورده میگوید:”میلتوس که این ادعانامه را علیه من نگاشته است خود به خاطر آن که همهی امور ساکنان آتن را کوچک میشمارد و بدون استناد به مستندات، مردم را به دادگاه فراخوانده و به دروغ از موضوعاتی دفاع می کند که تا دیروز هیچ بهایی بدانها نمیگذارد خود ار همه جنایتکارتر است. من او را خوب میشناسم. میلتوس و همکاران او، مرا متهم میکنند تا با از میان برداشتن من، ضمن گسترش جهل، منافع شخصی خود را تأمین کنند. آنها “خود” را فراتر از عظمت آتن میبینند و به همین خاطر به دام “خودبینی” افتادهاند.”
قاضی محمد از زبان “ملا مصطفی بارزانی” میگوید: “ ملا مصطفی شما را خوب شناخته است او به من گفت هرگز به گناهی خودم نزد شما مطمئن نباشم چون شما در عصر سلطه، خونریزترین و بی وجدان ترین انسانها و در روزهای ناتوانی زبونترن، ریاکارترین و دوروترین موجودات روی زمین هستید. من خوب میدانم شما برای دستیابی به منافع شخصی، مرا پیش از محاکمه به مرگ محکوم کردهاید.”
سقراط پس از محکومیت میگوید:” شما گمان کردهاید درخواست بخشش کرده یا حاضر به تبعید و ترک آتن خواهم بود تا آخرین روزهای زندگی را دور از سرزمین و در آوارگی زندگی کنم. خوب بدانید این کار را نخواهم کرد و اگر صدبار دیگر نیز به مرگ محکوم شوم به خدا سوگند که دست از روشنگری برنخواهم داشت. من به خاطر “خود” و به خاطر “ شرف آتن” به کسی کرنش نخواهم بد. من میمیرم اما حقیقت زنده خواهد ماند.”
قاضی محمد در پاسخ ان پرسش که چرا همراه ملامصطفی از مهاباد خارج نشدی میگوید:”ملا مصطفی چندین بار برای من پیغام فرستاد که پیشمرگان کردستان را برای رهایی من روانه کند اما من خود نپذیرفتم چون اگر چنین مرگی، قسمت من بوده است جز شهنازی و فخر نیست. من به ملت خود وعده دده بودم که هرگز ایشان را ترک نخواهم کرد. حیات من با ایشان و مرگ من هم برای آنها خواهد بود. نیک میدانستم اگر مهاباد را ترک کنم شما انتقام مرا با قتل عام مردم مهاباد خواهید گرفت به همین خاطر، چون در راه آزادی ملتم کشته میشوم و شرمندهی خداوند و کردستان نخواهم بود خود را سعادتمند میدانم.”
سقراط در آخرین بخشهای محاکمهی خود میگوید: “ من میمیرم اما نسل آینده، شما را به اتهام کشتن من محکوم خواهد کرد و این شرمندگی تا ابد برای شما به جا خواهد ماند.”
قاضی محمد در این باره میگوید:” من را خواهید کشت اما اطمینان داشته باشید فرزندان آیندهی کردستان، هر یک قاضی محمدی خواهند شد و پرچم دار حقیقتی خواهند گشت که من در راه آن جان باختم.” سقراط سرانجام میگویند:”اکنون گاه آن رسیده است که به سوی مرگ روانه شوم و شما نیز به دنبال زندگی خود روید اما کدام یک از ما آیندهی بهتری پیش روی خواهد داشت این را تنها خداوند میداند.”
قاضی محمد دربارهی تاوان خود میگوید: “اکنون به پذیرهی مرگ میروم به خاطر آن که نخواستم در روزهای سختی ملتم را تنها بگذارم و از خاک و میهن دست بردارم. من خدمت به ملت کرد را برگزیدم و تا آخرین دم نیز از پای نایستادم. به یاری خداوند بزرگ سرانجام دشمنان را شکست خواهیم داد. امیدوارم سخنان مرا پذیرفته باشید. سربلندی برای شما و مرگ برای دشمنان کردستان. مردا ما نصیحت بود و گفتیم ، حوالت با خدا کردیم و رفتیم.”
سرانجام
زبان حقیقت، زبان مشترک انسان است و انسانیت نیز با حقیقت طلبی و حقیقت خواهی معنا پذیر میشود. به همین خاطر زبان انسانهایی که در راه حقیقت، جان بخت کرده یا به شکنجه و آزار و سختی گرفتار آمدهاند از مرزهای تاریخ و زمان و مکان میگذرد. به روشنی میتوان نشان داد که آتن و مهاباد یا بهتر بگوییم یونان و کردستان، علیرغم دوهزار وسیصد سال فاصلهی تاریخی و فاصلهی مکانی بسیار، چه سان به یکدیگر نزدیک میشوند. با نگاهی به دادگاهی شهید فلسفه و شهید دموکراسی و با منطقی دیگر میتوان به این باور نیز رسید که کردستان و یونان، هرچند بسیار به تاریخ و انسانیت بخشیدهاند اما دستاورد هر دو از آزادی و حقیقت، به اندازهی دادهی آنها نبوده است اگر چه نباید فراموش کرد شدهگی یک سقراط در یونان و یک قاضی محمد در کردستان نمود این واقعیت هستند که انسانها و ملتها از لحظهای که اراده میکنند آزاد باشند آزاد هستند. همچنین میتوان بر این باور، دگرباره صحه گذارد که انسانها و ملتها میتوانند بدون زندگی، آزاد باشند اما هیچ انسان و هیچ ملتی نخواهند توانست بدون آزادی بزرگ باشند.
کنگره ی بین المللی پاسداشت قاضی محمد، آوریل2007، اربیل
سقراط و قاضی محمد در پیشگاه تاریخ (از “شهید فلسفه” تا “شهید دمکراسی”)
March 26, 2012
9 Mins Read
516
Views