سکوت
هرگز علامت رضا نبوده است
دم نزدن برای حذف ایده ی یک هدف،
تداوم بیهوده گی بدون آرمان،
فقدان قدرت،
یقین به بازگشت ناپذیری آنچه گذشته
تسلیم شدن به یک باور تحمیلی،
کارمایه ی نادانی و ناتوانی،
نومیدی پایان ناپذیر،
فروریزش اعتماد،
از دست رفتن اقتضائات ضرورت منطقی،
رسیدن به بی نشانی،
وادادگی اراده،
نابودی معنا،
ذهن ساخت برون سپارانه برای گریز از خود،
احساس نا امنی،
درک کهن از پدیده ی نو و…،
سرانجام،
خودویرانگری دیگری شدگی بی بهره اما پر مدعا،
به سوی خودبرتر بینی هیچ تصمیم ساز،
توفنده و نابودگر،
در احساساتی ترین خودخواهی اندیشه، جسم و روح
،…،
سکوت نه علامت رضا،
که تنگدستی همگانی اندیشه و واژه
در برابر روح سرکش بی واقعیتی وبی حقیقتی دیگری ناخود است
(ب.خ)