یکی بود یکی نبود و بود و نبودش رو نمی دونم اما یه بدبختی بود وقتی برای اولین بار موضوع انشا دادن بهش:
“علم بهتر است یا ثروت؟”
خودش رو خر کرد و به جای واضح و مبرهن است که ……
و البته بسیار روشن است که…..
معلوم بر هیچکس پوشیده نیست…..
خلاصه علم بشه یا ثروت
که اغلب به دروغ هم، علم به اوج برمی نشست
همون آدم بدبخت
ثلث سوم سال سوم راهنمایی توی یه مدرسه ی شهری که همه ی مردمش به جرم اینکه می خواستن خودشون باشن، دنیاشون شده بود دیوار و همه هم بیزار بودن از دیوار
یک کلمه نوشت و برگه رو تحویل داد و رفت
علم بهتر است یا ثروت؟
“یک ذره معرفت”
20 شد
عشق 20 گرفتن، باعث شد خودش هم باورش بشه یه ذره معرفت بهتره از اون دوتای دیگه و خودش رو به زور عاشق کرد تا ثابت کنه با سومی هم میشه بالا رفت
رفت و رفت و رفت
بی خبر از اینکه معلمش، سرپیری، یک بار سراغش رو از همکلاسی هاش گرفته بود:
این بابایی که اون سال، یه کلمه نوشت و رفت هنوز زنده س؟
….
و بیچاره چند سال بعد، اون یه بدبخت، این بار دیگه کلا رفت…..
(ب.خ)