چرا حمالان شيطان از خود شيطان بدترند؟
مفهوم واژه ي جاش، در يک تعريف ساده، اصطلاحي است در زبان کردي که از آن براي توصيف کساني استفاده مي شود که با پذيرش ارادي و رضايت مندانه ي سلطه ي بيگانگان بر خود، به اطاعت “ديگري” درآمده اند.
“جاشايه تي” هم به عنوان مشتق مصدري واژه ي جاش، به معناي فرسايش خودآگاهانه به مثابه بخشي از يك روش و کنش است كه توضيحگر آن، پذيرش نقش “ديگران” به عنوان “فرمانده” و پذيرش نقش خود به عنوان “فرمانبر” خواهد بود.
اين مفهوم را مي توان در ابعاد گوناگون رواني، شخصيتي، هنجاري، جامعه شناختي و سياسي نيز مورد بررسي قرار داد اما در اين نوشتار، ابتدا به توضيح برخي ويژگي هاي عمومي جاش و در ادامه شالوده ي رواني-ساختاري شکل گيري آن مي پردازيم:
-جاش به مثابه شخصيتي که به بردگي ارادي درآمده است خود را مسئول جوابگويي به نيازهاي گروه سلطه ميداند. او احساس بستگي به ملت خود و كشيدن بار مسئوليت همميهنان را از دست ميدهد، چشمان خود را بر روي بدبختي ملت خود ميبندد و تنها در انديشهي باز كردن جاي خود و در ادامه تثبيت آن است.
-جاش پس از آنكه شرايط سلطه را پذيرفت، “اسارت” خود را به عنوان “اطاعت مدني” اشاعه ميدهد و در عاليترين مرتبه، در قبال “نوكري” خود اجازه مييابد به بقيهي افراد جامعه ستم كند. او در قبال ستم خود، گاه از “ارباب سلطه” هم فراتر ميرود و “ستم” را تا حد يك “وحشيگري” ارتقا ميبخشد، به همين خاطر در توصيف اين سلك از بردگان اختياري در مقايسهي رفتار او با گروه سلطه گفته ميشود “حمالان شيطان از خود شيطان بدترند.”
اما اين ويژگي “جاش” كه در برابر سلطه، دست به سينه و درمقابل همكيشان خود دست به كمر است متكي به يك شالودهي رواني موسوم به “جبران” است.
بنا به اعتقاد روانكاوان فردي كه دچار “عقدهي حقارت” است سعي ميكند كمبود خود را جبران كند، خواه از رهگذر تلاش در جهت برابري با ديگري و خواه از طريق كوشش براي تفوق بر او. اين موضوعي است كه “آدلر” در روانشناسي فردي مطرح ميكند و اصطلاح “فرا جبران” (SUR COMPENSTATION) را در مورد فردي به كار ميبرد كه تحت تأثير عقدهي حقارت، ميل دارد از كساني كه استعداد و شرايط برتري دارند، فرابگذرد. چنين فردي اگر چه تلاش ميكند خود را طرد و به “ارباب سلطه” شبيه سازد، اما هيچگاه در گروه سلطه پذيرفته نميشود و همواره به عنوان “طفيليسلطه” باقي خواهد ماند.
اما “جاش” اگرچه “آرامش زندگي صيادي” وجدان خود ساخته را جايگزين “همزيستي اجباري” با وجدان واقعي ميكند، اما سنگيني اين لكهي ننگ را همواره بر پيشاني خود حس و تلاش ميكند با برجستهسازي حضور خود در “گروه سلطه”، حس دردآور انتقال از يك گمراهي به گمراهي ديگر را تسكين دهد.
دومين علتي که در شکل گيري جاش به عنوان يک آسيب ساختاري-رواني مي تواند مورد توجه قرار گيرد طرد خود به خاطر پذيرفته شدن در ديگري است. اين حالت كه از آن تعبير به “ناخويشتني” هم ميشود از ديدگاه هگل به اين معنا است كه آدمي شخصيت نخستين خود را از دست دهد و انسان ديگري شود كه با اولي متفاوت- و حتا متمايز- است اما از نظر ماركس به اين معنا است كه آدمي آزادي و خودمختاري خود را تحتتأثير عوامل اقتصادي يا اجتماعي يا ديني از دست ميدهد به گونهاي كه قدرتهاي حاكم بتوانند با او همچون يك كالاي تجارتي رفتار كنند. بنابراين وقتي انسان “ناخويشتن” ميشود، آزادي خود را از دست داده و در كورهي جامعهاي گداخته ميشود كه هيچگونه “خودمختاري” براي او به رسميت شناخته نميشود.
سومين و سرانجام آخرين علت روانشناختي-ساختاري فورماسيون “جاش”، “انکار”، “سازگاري” و “توجيه” است. جاش ميپذيرد و توجيه ميكند تا بتواند سازگاري پيشه كند. او در توجيه “انكار خود” همواره يك پاسخ را در برابر سوال كنندگان مطرح ميكند: “براي كه؟ ميخواهم باقي بمانم” در اين جا تعمداً مشتقات واژهي “بقا” را به كار بردهايم تا معناي دوام و استمرار وجود در زمانهاي متوالي ــ و البته در اشكال مختلف در صورت لزوم ــ از آن استخراج شود، “خودكولونياليست”، با انكار “خود” در بسترهي اكنون، تلاش ميكند، وجود خود را در پس پديدههاي متغير استمرار بخشيده و بدين ترتيب، نوعي جريان يكپارچهسازي منسجم را در پروسه ي تبديل “خود” به “ديگري” قوام ببخشد.
منبع: خودکولونياليسم(بردگي اختياري)/ بهزاد خوشحالي
شالودهی روانشناختی مفهوم- واژهی “جاش”
February 7, 2013
3 Mins Read
452
Views