میان “من” و “خودم”، سایه می افتد
ناگفته
ناشناخته
نیمه هوشیار
….
دریافته ام که درنخواهیم یافت
و این بال ها دیگر بال پرواز نیستند
و این دل ها دیگر عاشق نیستند
و این ستارگان دیگر نخواهند درخشید
و پایان بی پایانی نخواهد آمد
و من پریشانی هیچ نسلی را به خاک نسپاردم
و من امید را زنده به گور کردم
****
دریافته ام که درنخواهم یافت
که صورتک فریبنده ی امید، به نومیدی می زند
که من دل به چیزهای بی ارزش داده ام
که من بین سود و زیان تردید دارم
که من دارم در دریایی از خون، سیاه می شوم
و من، دیگر شایستگی ندارم
****
میان “من” و “خودم” سایه افتاده است
“من” و “خودم” و “سایه ام”، حالا دیگر سه نفر شده ایم
“من” و “خودم” و “سایه ام”
من و خودم و سایه ام….
(ب.خ)
میان “من” و “خودم”، سایه میافتد
October 27, 2015
One Min Read
483
Views