قاسملوي گرامي!
حتما يادتان هست که آن روزها، در تاريخي که هم عصر خودتان بود و ما اکنون در آن قفل کرده ايم وبه دور خود مي گرديم براي گريز از آن دستگاه ايدئولوژيک، تدبيرها انديشيديد بلکه براي ورود به جهان نوين، پلي ببنديد بر آن رودخانه ي زهراگين -که به حق بخش عمده اي از جنبش رهايي بخش ملي کرد را قربان کرد- و به هزاران توجيه و اما و اگر توسل جستيد شايد روزي “من” و “ما” اين جبريت تاريخي تاريخ مصرف گذشته را به “شدن”، عبور کنيم؟
يادمان هست و يادتان هست آن همه تهمت ها و بهتان ها بر خودتان که آن هم هزينه ي دانايي تان بود و دريافته بوديد کمي سال بعد اين بناي سرخ درهم مي ريزد و چاره اي بايد انديشيد.
اما من و ما اما امروز همچنان روي آن پل اکنون فرسوده شده معلق مانده ايم و چونان آونگ، بالا و پايين مي کنيم بر روي همان پلي که رودخانه اش اساسا از سرچشمه خشکيده است که چشمه نشينان اش هم امروز، حتي در بازجست تاريخ، ننگ مي خوانندش بازگفت و بازجستن اش….
استاد بزرگوار!
اين را هم بايد اضافه کنم که پيام آن جنبشي که شما به راه انداختيد و قافله سالاري کرديد از جنس انديشه و مقاومت و اسلحه، و سفارش کرديد به تعهد که “تا اين تعهد هست جنبش هم هست” اکنون تنها ارتعاشي است از يک تاريخ دور با قابکي از جنس اسطوره که يا برنتافتني است و به شدت انکار و تکفير مي شود در همان مکتبي که شما ساختيد و برافراشتيد و يا ضرورتي غير الزام آور که “جفا به دمکراسي” خوانده مي شود.
****
اما نکته ي مهمي که بايد در مورد آن برايتان بنويسم اين روزهاي ماست.
آنچه را مي خواهم بگويم رويدادهايي است که در برآورد با روش و منش و گفتار و نوشتارتان عرض خواهم کرد.
مي دانم که سبب خروج شما ازکردستان و ايران آن روزها ناملايمات و ستم هاي بسياري بود که بر شما و بر مردمان اين سرزمين روا داشته مي شد. اين وضعيت چنان امانتان را بريدکه ناگزير، آواره ي جهان شديد اما بيکار ننشستيد و دانش اندوختيد و غربت را به فرصتي براي پرورش خود تبديل کرديد اگرچه همچنان به خيال سرزمينتان روزگار را به رنج مي گذرانديد وهرگز داغ وطن را از ياد نبرديد تا آنکه سرانحام در سال بلوا، به کردستان بازگشتيد و يگانه ي دوران خود شديد.
شما هرگز سرزمين خود را و مردمان خود را از خاطر نبرديد و نيز منتظر فرصت نمانديد تا مگر موجي بيايد و شما بر آن سوار شويد. شما خود فرصت ها را پديد مي آورديد و اتفاقا همواره خود خالق موقعيت هاي بديع بوديد، اما من و ما در اين روزهاي خاکستري، حضور در ميان جمع خودي را بيشتر به چشم “ماموريت پروازي” نگاه مي کنيم و بعضا از يادمان رفته است از کجا آمده ايم؟ به چه کار آمديم؟چرا اينجا مانده ايم؟ و چگونه بايد برگرديم؟
من و ما امروز به هر مناسبتي، بي مناسبت، گفتواژه هاي تان را سند بي سندي خودمان مي کنيم و به هر بهانه اي، نسبتي از خود با شما براي خودمان مي بافيم بلکه اعتبارسنج ها را درجاتي چند، بالا نگاه داريم. آري ما تنها کارمان شده است که اعتبار سنج ها را بالا نگاه داريم چون هميشه در مورد شما مي گوييم:
قاسملو به کشف حقیقت بها می داد و بر رهیافت های منطقی و حیاتی نسبت به مسائل تاکید داشت، مي گوييم قاسملو به مطلوبیت و عملی بودن بها می داد و بر استانداردها تاکید داشت. مي گوييم قاسملو به شکل، ظرافت و موزون بودن بها می داد و بر جنبه های هنری سياست تاکید داشت. مي گوييم قاسملو با جايگاه خود، به قدرت، پست و نفوذ بزرگي مي بخشيد و بر رقابت و پیروزی تاکید می کرد. مي گوييم او به وحدت و رابطه مردم با جهان هستی و به کشف حقیقت بها می داد. مي گوييم قاسملو بر رهیافت های منطقی و حیاتی نسبت به مسائل اصرار مي ورزيد و….
اما نوبت به “من” و “ما” که مي رسد گويي فقط در مورد شما و بزرگي شما تنها بايد بگوييم و بگوييم و بشنويم و مانند شما “شدن” را به مجالي در بي نهايت وا گذاشته ….. و گذشته ايم….