رهبر گرانمايه!
ياد باد آن روزگاران که دشمنان اين سرزمين، با شنيدن نام “نيروي پيشمرگ کردستان”، روزي هزار بار قالب ها تهي مي کردند و بر بخت شوم خود، نفرين ها نثار.
ياد باد آن روزگاران که مردان و زنان اين سرزمين، شباروز، خبرهاي پيروزي شما را از راديوهاي کوچک شان، سرود ظفر وفتح و غرور، شادمان، با همه ي وجود سر مي دادند و ياد باد آن روزگاران که نوروزگان را به پيام شما، بهاران مقاومت مي ساختند.
امروز اما همه هراسان از انشعاب و دودستگي و چندگرايي واهمه به دل مي نهيم وروزي نيست که دشنه اي از پشت، بر کالبد آنچه شما ساخته بوديد و بيگمان بر بلنداها افراخته، فرود نياورند “هم آناني که خود را مريد نام تان مي نامند و شما را مراد راه تان مي خوانند.”
ياد باد آن روزگاراني که همين رهبر کنوني ايران- که او را بيستمين انسان قدرتمند روي زمين مي شناسند-در نخستين روز زعامتش بر اريکه ي ستم، شما-بله عبدالرحمان قاسملوي کرد- را يکي از دو بزرگترين تهديد براي خود ناميد و از همان روز، مرگ شما را فتوا به آسمان ها ساخت و سرانجام نيز به ياري دستان پنهاني که اتفاقا شما راه جهاني شدن شان آموختيد و اکنون در گوشه اي به ظاهر رها شده از اين سرزمين، ما همشهري هاي شما را “مخابراتي” يا “مخدراتي” مي خوانند آن زهر را بر جان شما و بر پيکره ي ما ريختند و البته خود نيز نوکرکان شوکران نوش جمهوري خون و جنون و افيون شدند و مي شوند.
چه دردي است جانکاه اين خيانت ورزي و خيانت پيشگي….
و اين بس بسياران خيانت و نيز جنايت، هم از بزرگي شما بود و هم از بزرگي آرماني که ساخته بوديد و البته پرداخته نيز.
براي تان بگويم در پژوهشي که تنها سالياني چند پس از رفتن ناگهاني شما منتشر شد سازماني را که شما بازآفريده بوديد با انديشه و با عمل تان، بزرگترين نيروي شبه نظامي دهه ي هشتاد ميلادي جهان، برچسپ گذارده بودند و چه غرور انگيز بود آنچه مي خوانديم و بر خود و بر وجود شما مي باليديم که اين گونه بودن مان بوده که دشمنان روزي هزار بار مي مردند و زنده مي شدند از هراس بودن مان.
اما اين روزها-مي دانم باز دل بزرگ تان را به درد مي آورم اما چه کنم که بايد گفت-اين روزها، همان سازمان، تصوير سراي دوپاره اي شده است که “من ها، بر سر ميراث شما و آن پيشواي پيش از شما، تاريخ را هم پاره پاره کرده اند و حتي در يکي از سراب-سردابه هاي منسوب به شما، ديرگاهي است دوران “فراپس اندازي” قاسملو به تاريخي بسيار پيش از اين، کليدواژه ي جهش به افرازه ها نيز گشته است.
****
راستي تا يادم نرفته است اين را هم بگويم ار تفاوت نگاهي که شما داشتيد و ما اکنون به اصطلاح فرزندان شما.
شما از آينده مي گفتيد و از تحقق رويايي که به دانش و خرد در افق هايي به گستره ي اين جهان براي ملت کرد، برساخته بوديد اما ما به اصطلاح فرزندان شما اکنون-من و ما را مي گويم-افق مان از يک سوي اين دشت عاريتي تا آن سوي همان دشت است و خود را هم خلف بي اما و اگر شما مي خوانيم.
در همان دشتي که اکنون زمين گير بسياري از ناشايستگي هامان شده ايم از جنس خودمان و البته وجه المعامله و مصالحه شدن پسر عموهاي مان در اين سوي مرز، مي دانيد چه اتفاقي افتاده است؟
باز هم دلتان را به درد مي آورم و شايد اين بار زخم تان مي زنم اما اين روزها عموزاده هاي مان را گذاشته اند به عنوان خط حايل، مبادا برادران-يعني “من” و “ما”ي به اصطلاح فرزندان شما-به جان هم بيفتيم و بر سر ارث و ميراث، يکديگر را به تاريخي که شما براي ما ساختيد و البته من و ما به نام خود، سند مي زنيم و قباله مي کنيم عذر گناهان مان بنهيم….
ظاهرا هنگامي که قانون ميراث را در مورد رهبران مي خوانديم و بر اين شرح، بايد پيمان مي بستيم که “ارزش پر دوام رهبر را وارثان ايشان رقم مي زنند”، “من” و “ما” به گونه اي ديگر ترجمه اش کرديم و تعبير، به اندازه ي حجم انديشه مان، که گويا “قانون ميراث” را اين گونه بايد تاويل ساخت و هر روزه روز، پاره پاره ساخت و دو دستگي و چند دستگي، ساز کرد که اين است بازده کارکردي “قانون ميراث رهبر در سازمان” و از همين روست بدبختانه “به جاي آنکه از شما سفارش دانايي را که براي من و ما، قرعه ي ورود به فرداي اين ملت زده بوديد من و ما اکنون ناداني و ندانستن را از روي دست يکديگر “رونوشت” مي زنيم…..