شاید اکنون وقت آن رسیده باشد تا با طرح پرسش هایی از خود، نگاهی سخت تر به شرایط ویژه ی حاکم بر جهان به طور عام و پیرامون مان به ویژه بیاندازیم و الگویی نهایی برای خود و ملت مان پرورش دهیم که رهنمون ما به سوی آینده مان باشد، الگویی که با داشتن نگاهی نافذ بر پیرامون بیرونی در حال دگرگونی پیوسته، تسلطی استوار بر واقعیات داشته باشد و از دیدگاهی که شایسته است ما را بر حقایق پیچیدگی های امروز جهان و منطقه متمرکز سازد دیدگاهی که نه به همان صورتی است که در گذشته بوده و یا به صورتی است که دلخواه و آرمانی، بلکه وضعیتی است که واقعا وجود دارد.
در جهان امروزین کاملا دگرگون شده، بررسی چندی و چونی پنداشت ها و پرداخته ها، گفت ها و واگویه ها و کرده های واکرده های ما، تنها شامل نگریستن به خود نخواهد بود بلکه نگاه به جهان پیرامونی، شناسایی موقعیت خود، بخشی از یک ضرورت غیرقابل اجتناب است که نگاه جدی ما را بر دشواری ها متمرکز ساخته و بر رویارویی جدی با واقعیات و غلبه بر “کلاف_مشکلات” توانا خواهد ساخت .
جهان هر روز و هر لحظه دگرگون می شود و وظیفه ی ما آن است که ملت را در چنین جهان در حال دگرگونی، به سوی بزرگی رهنمون سازیم.و این به فرجام نخواهد رسید اگر هم زمان، درکی روشن از جایی که آغاز کردیم نداشته باشیم.
نکته ی بنیادی در این میان؛ کانونی شدن، تمرکز و در نهایت، توجه به رویدادهایی است که در پدید آوردن کامیابی ها و ناکامی های این ملت از همان سرآغازینه های تاریخ، نقش داشته اند.
بهترین ها در تاریخ، کار را با نگریستن در آینه آغاز کرده اند. مگر نه آن است که انسان ها، باورها و ارزش های خود را از درون تجربه های زندگی خویش پدید آورده و پرورده اند؟ مگر نه آن است که نگریستن مستقیم بر آن تجربه ها برای مشخص ساختن آن ارزش ها و باورها ، نظام های ارزشی را آفریده اند؟ و مگر نه این است که نظام های ارزشی، بن مایه و ستون نظام های اندیشه گشته اند؟ شاید هنگامی که همه ی تجربه های خود را – چه مثبت چه منفی – بنگریم و سپس به آنچه در آن زمان ها رخ داده اند نظر بیفکنیم، اندیشه ها به کلام خواهند آمد که چگونه آن رویدادها در شکل دادن ما به عنوان یک انسان اثر داشته اند ویژه تر آنکه اندیشیدن درباره ی شدت اثری که این رویدادها بر اندیشه ها و ارزش های پیشینی و بر چگونگی پدید آمدن کارمایه ی شخصیتی در انسان و چگونگی پرداختن او به اراده-کنش و خواست- واکنش های سخت و برنده ی او برجای گذارده اند چه بصیرت شگفت انگیزی دربرخواهند داشت؟
اکنون به هر سوی که نگاه می کنیم تنها دودستگی است و پراکندگی و اختلاف و مشاجره و منازعه، دعواهای جناحی دیگر از منازعه هم گذشته است و هم سنگران و برادران دیروز چنان بر یکدیگر می تازند که گویی از بنیاد، برای نابودی یکدیگر آفریده شده اند. نتیجه چه شده است؟ مردم، همان مردمی که از آنها، برای آنها، با آنها و چه چه و چه، داستان ها سرهم کردیم و می کنیم، با هر طلوع آفتاب، به حداقل های معیشت و رفاه و امنیت و آرامش نزدیک تر می شوند. روزی نیست که آماری دیگر بر سیاهه های آماری رقت و رنج افزوده نشود، روزی نیست دلسوزی بانگ برنیاورد که فروپاشی ها از ر دسته – اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی- ، تهدید می کنند و ما به نقطه ی بحرانی نزدیک تر، روزی نیست که تهدیدی دیگر از جنسی دگر که تا دیروز نشناخته بودیم به واژگان زبانی ما افزوده نشود و روزی نیست که در رسانه ای، خبر حنجر کشیدن همرهان سال های دور و هم پیمانان و هم سنگران دیروز، روح خسته مان را آزرده نسازند و …
چرا اینگونه شد؟ چرا از فرصتها تهدید ساختیم و از موفقیت ها شکست؟ چرا اینگونه ره می سپریم؟ چرا از در جنگ با خود درآمده ایم و هیچ موقعیتی را برای فرصت سوزی و دشمن سازی از یکدیگر تا دیروزه روزها یاور و همسنگر از دست نمی دهیم؟
چرا هنوز که هنوز است از نظریه ها ی سیاه و سپید نگر ، برای اتهام افکندن بر یکدیگر، ریسمان ها می بافیم و بر یکدیگر می تازیم و به یکدیگر می اندازیم ؟ و آنگاه، بی که اندکی خود را وراندازیم، از یکدیگر می پرسیم: چرا همه داریم می بازیم؟!
عصر نابودی کهن ساختارهای اندیشه که بنیادهای خود را بر “یا این یا آن” استوار می ساختند و انسان را “اجبار به حرکت”، به سر آمده است و آنچه تا چندی پیش از این، “غیرممکن” می نمود، “قیدخودنهاده” خوانده می شود. در چرخه ی کنونی، ادبیات “یا این یا آن”، در طبقه بندی، انحصار خوانده می شود و انسان در نظام نگرشی نوین، برای هم افزایی، ناگزیر از اتخاذ رویکردی نوین “هم این هم آن” است.
اکنون انقلاب مضاعفی که در سیر تکوین نظام ها روی داده است در هستی شناخت خود، دستیابی به جامعه ی مشترک المقاصد را هدف کرده است و در جهان بینی، بر تعامل در مکان و زمان و نهان پای می فشاردتا با استخراج اجزا از ماهیت کل، حفظ یکپارچگی را به دلیل عواقب و سرنوشت مشترک همه به مثابه کل، به یاد آورد.
و دیگر آنکه انسان در گذار از “یا این یا آن” و برگزیدن “هم این و هم آن”، به سوی مشارکت در ابزارها و اهداف، راهبری اکنون و تولید آینده ی مشترک، و معماری جامعه ی آزاد و انسان آزاد، خیز برداشته است و هزاران افزونه ی دیگر که یارای این زمان اندک نیست.
ما چه کرده ایم و چه می کنیم و اندوخته هامان چه؟ آیا اندکی از آنچه برای ملت ها سروری آفرید پس اندیشیده ایم؟ آیا توشه ای و آذوقه راهی برای این مسیر سخت پس اندوخته ایم؟ آیا نیندیشیده ایم که خود بذر انهدام خود را می پروریم و از ریشه و ساقه و شاخ و برگ آن، هرچه ابزار اسارت و بردگی و بندگی و نبودگی را کفایت است به تولید انبوه می رسانیم؟ آیا خود ما، همان اجزاء کل ناشونده ای نیستیم که آینده ی نامطلوب خود-و اساس بی آیندگی را- در وضع مستتر موجود خود به ودیعت نمی گذاریم؟
جهان انسان و انسان جهان اینک، از “هم این و هم آن”، راه مشترک و ابزار مشترک و آرمان مشترک و مقصد مشترک را چشم انداز کرده است و “چرخه ی فضیلت” را برای فراسوها سنتز تا از غیرقابل جمع های رهبری و اخلاق، جمع های هم افزا بیافریند و ما با قیدهای خودنهاده بر پای خود بستن، “یا این یا آن” را هم به تفریق ها و تفرقه ها فروکاسته ایم تا در سیستم خودساخته ی ” یا این و همین” و یا این و نه غیر از این” و سرانجام نیز گزینش اجباری از سر الزام” نه این ونه آن”، شتابان به پس برانیم.
آیا اندیشیده ایم که در این بازی “باخت-باخت” تفرقه و جدایی و گریز و دست آخر، “گزیر”، غلبه از جنس نفرت است و هزیمت از جنس عدم؟ و آایا باز اندیشیده ایم که از جمع توامان نفرت و عدم، حاصل، تنها یک واژه و آن هم “نیستی” است؟
گستاخی ام را بر من ببخشایید که از درد خود برای شما نوشتم و کسوت و سن را بی مراعات رها کردم و این شاید نبود مگر از جهت آنکه از اوان کودکی و طفولیت، از نام شما و خانواده ی شما و مبارزه و تن به تسلیم نسپردن ها تان، درمانی بر الام بی هویتی ام می جستم و عدد سال های زندگی ام را چنان جمع و ضرب می بستم که روزی شایسته ی نظر شوم و در رکاب تان هم قدم. از این رو جسارت به خود دادم که هیجان و شوق پایدار برای آرزوهای بلند مشترک و تعهد به پیش کنشی عمل در اجرای آن را در نشست های هم خانوادگی قدیمی محله ی شهر مشترک آرزوهای مان با دایی ها و دایی زاده ها بستگان در سادگی و صداقت و واقع بینی و حقیقت جویی تان دریافتن و پیوسته آموختن…
خوب می دانید که من نیز به سان آنانکه پای در رکاب عشق کردند برای سروری این مردمان، از هرچه هست و باید، گذشتم تا رهایی این “من های دسته جمعی- ساخته” را ” ما-برساخته” نویدی دهم و در جهانی که یگانه انتخاب ام – و ناگزیر، تنها انتخاب ام” “یا این و فقط همین”، برگزیدن “بی هویتی” و “هویت شناسنامه ای” است نگاره ای از هویت برسازم اما اکنون می گویم کردستانی که به بهای از میان رفتن سرمایه های انسانی و محورهای دانشی و دانایی پیشه گان اش تمام شود چنگ یاران بر خون یکدیگر آلودن را عطا به لقا می بخشم، کردستانی را که از پس نفرت و بیزاری و سرانجام نیستی فراچنگ آید، کافرم، کردستانی را که برای سربرآوردنش، مادری داغ فرزند بر قلب افتدو درد بی پدری بر جان کودکی بنشاند یا قطره ای خون از نفسگاه کودکی بر خاک چکاند نمی خواهم یا که به بهای سروری خود، ناگزیر بر گردن ملتی دیگر قید اسارت بندم و از عزت خود، برای گروهی دیگر ذلت برسازم هرگز نپندارم. آنچه از برادر کشی و کینه و عناد و دشمنی و تفرقه خواهد رست همان ماده بنی است که سرانجام آن، بند و زنجیر و چماق و ابزار نفی و چوبه های برپاداشته برای نهی است و به یقین باور دارم که از درآمیختن نفرت و عدم، سکه ی قلبی پدید خواهد نمود که یک روی اش، نارستنی بی هسته و سوی دیگر آن “نیستستانی” از همین بودنبودگان نام و بی نامه و نشان خواهد بود.
به باور من، نخستین و اولی ترین هدف، برساختن جریانی از “هم این و هم آن” برای وصول به “این همانی” از جنس باهم بودگی” است تا در نخستین گام، با انجام آنچه بلافاصله مقدور است، بن مایه های ضروری را برای برافراشتن ستون های دانش افزاری، نرم افزاری، سخت افزاری و سازمان افزاری مهیا و آنگاه رسالتی پی افکند که غایت آن، سعادت نوع انسان و به تبع آن، انسان کرد باشد. پی افکندن بنایی که افزارهای اش یا از رابطه ای “اگر چیرگی آنگاه نفرت” و یا “اگر شکست آنگاه نیستی” است برای آنان که عمری با هم بوده اند و در آتش همان عشقی سوخته اند که در آرمان هاشان برای خود و برای یکدیگر و برای سرزمین شان ساخته اند، نه “ماندن” که تجسم عینی “درماندن” و “فروفتادن” و سرانجام “نیستی” و “نماندن” است. واگشتنی اگر اراده شود و به عمل آید و به ثمر، نه فروگشت که فرگشت را فراشدخواهد. گستاخی ام را باردیگر بر من ببخشایید.
با احترام
برادر کوچک تان /بهزاد خوشحالی 5/8/89