فریادها زنگ زده در گلو
درهم شکستن ها خاموش
انسان ها یخ بسته
برای یک بار زندگی در روز صدبار مردن
“آنگاه زین تیره روزی شب ها نخفتن
”این یک حقی به ناحق ستانده
آن یک را ناحقی به حق گرفته
آنچه شاید جهل و ستم و ظلم و جهالت
جاهلی و نامردمی و نامردمان
…
زشتی و مکر و حیله در گردون
به نام رندی فزون
نامردمی و نامردمان را کارآمدی
انسانیت را نه آمدی و نه آیدی
کردگار را هم از این شیوه و مرام سرگشتگی
…
جاهلان به جهل مسلح
حصارها به دور دانایی و دانایان بند
رویش از زمین فتاده
نیرنگ چون خدنگ به زمین نشسته
شریر تیر شرارت در چلّه
مردمان پریشان و فسرده و
نامردمان شمشیر مرگ بر جان خردمندان نهاده
…
اکنون در این وانفسای خدعه
اسیر این به نام زندگی سیاه چال
الهی!
حول حالنا الی احسن الحال
حول حالنا الی احسن الحال