و هنگامي که اين بند را بند بند، بر سرم نواخت، مي زني:
“همدلي از هم زباني خوش تر است”
درکم نمي داني، نمي فهمي مرا
به بندم کشيدي،به بندگي ام بُردي
نمي داني، درکم نمي کني، نمي فهمي مرا
آن دم که قلم به دست مي گيرم و با خود، مي گويم:
نه، اين بار ديگر نه، به زبان خودم خواهم نوشت
ديگر دست بسته ي واژگان اش نخواهم شد….
و لحظاتي بعد
تن ام خيس مي شود و شرمناک سياهه و قلمدان؟!
گويي چند روزي بيش نيست که خواندن و نوشتن آموخته ام؟!
واژگان زبان خودم، آنچه زبان مادري اش مي خوانم
به زور در کنار هم، قدونيم قد، چيده؟ بي چيده؟
****
با من چه کردي زورسالار؟
با ما چه کردي قانون؟ بخشنامه؟ دستورالعمل؟
با ما چه کردي زبان رسمي؟ آييني؟ ملّي…..؟
هنوز هم درک نمي کني، نمي فهمي مرا
آن سان که ناتوان از به زبان خود خواندن؟
هنوز نمي داني چه دشوار است نتوانستن
به زبان خود دلدادگي، عاشقي و
نتوانستن عشق واژگان ات را به لالايي لهجه ي مادري
غرق واژه کني، غرقِ واژه کني؟
هنوز نمي فهمي مرا که چگونه براي نگاشتن، دردهايم
رنجنامه ام، رنجوري ام
آوارگي و دربدري
بي کسي ها
شکنجه ها
مرگ ها و غريبانه هايم
به زبان خودم، مادري زبان
چه سان، زبانه مي کشم؟
نمي فهمي مرا آن دم که براي دل دل کردني چند با تن پاره ام
از بيگانه با من واژگاني که بر من، اجبار خواستي و الزام و قانون
پرچينه چين بايد بگذرم؟
****
چه دشوار “درد مشترک” را با تو فرياد ساختن و تو
درد نکشيده ي من را هرگز نينديشيدن، بي باور و
بي ذره اي تکانه ي وجدان، درنيافتن؟
سخت است از درد زبان بي زباني و بي زبان زباني بر خود پيچيدن و تو
بر دردهايم مرهمي نهادن، ناموختن؟
چه دشوار به زبان تو، زور عريان و “بايد است اين” و “نبايد است جز اين”، انديشيدن و قلم زدن و تو
همچنان دم فروبستن و سر بر نياوردن
اکنون خود پاسخم ده!
تو خود پاسخم بگو!
کدام درد مشترک ات را باور توانم؟
کدام همدلي ات را نغمه ساز، خوش تر از هم زباني”ام”؟
تو که هنوز ندانسته اي و نمي داني، يا به ندانستن زده اي که
قاب حلواي زبان ات را از ليفه ي خرما ختم زبان من، اَنوش و نوش، ساخته اند؟!
کدام؟ کدام؟ کدام؟
با من چه کردي ستمگر؟
با ما چه کردي ستمکار؟
(ب.خ)
و هنگامی که اين بند را بند بند، بر سرم نواخت، میزنی:
May 12, 2013
2 Mins Read
460
Views