گاه باید با خون خود، پای حرف ها، نوشته ها و نانوشته ها را امضا کرد
ماهی های مرده هم می توانند در مسیر رود حرکت کنند
بهزاد خوشحالي
سرد و راکد و خاموش و بی رمق، در گوشه ای رها، افسرده و نومید، رنجه از “بیماری همگانی” تن سپردن به اینجا و اکنون، به کمترین بهایی زیستن، هم رنگ رنگ ها شدن و، نامش را هم سازگاری گذاشتن…
****
ناگاه بانگی از درون دم برمی آورد، آوایی آشنا، ندایی از جنس سرشت،…،:
“پذیرای بهار شو، تا روشنایی از افق جان طلوع کند، انسان های مامور به ایجاد دگرگونی در تاریخ، آنانکه جهان را تحت تاثیر آرمان ها و افکار خود قرار می دهند، ساختارشکن، به وادی ناشناخته گام می نهند، ره سپردن به آرمان، خلاف عادت، عمل کردن می خواهد، اندیشیدن می طلبد و، درد نیز با خود و، در خود دارد، به پذیره باید رفت، از اندیشه ی مجازی هم باید گذشت، گاه باید با خون خود، پای حرف ها، نوشته ها و نانوشته ها را هم امضا کرد، باید رفت و فروریخت و به پیش راند و از نو ساخت، گریزی و گزیری نه، اینجا و اکنون را ساختار باید شکست، گرچه پرمخاطره است اما باید شکست، ماهی های مرده هم می توانند در مسیر رود حرکت کنند، اما خلاف جریان آب شنا کردن، زنده و زندگی و ز خود گذشتن می خواهد، از اینجا تا دگرجای، از اکنون تا فردا، غیر این باید رفت، اینگونه باید رفت”….
بهزاد خوشحالي
“پيشکش به “تو” که چون من میانديشی”
June 20, 2013
2 Mins Read
518
Views