هربار هنگامي كه از تلويزيوني، راديويي يا ماهواره اي تماسي گرفته مي شود بي اختيار تن ام مي لرزد، با خود مي گويم ديگر چه شده است؟
كسي را كشته اند؟
مادري را بي فرزند؟
دختركي خوش ادا و طناز را بي مادر؟
يا “بابايي” ديگري مانند خودم را شعر”مرا ببوس، براي آخرين بار”، دگرباره و چهان باره به “اجرا جديد” سرود جدايي وادار؟
من نمي خواهم اين …
من نمي خواهم اين نام….
من نمي خواهم اين آوازه…..
من نمي خواهم خبر مرگ و تحليل چوبه ي دار و “آخرين ديدار” و “شكنجه” و “جنس طناب اعدام”….
من نمي خواهم اين بي معلم ماندن ها،
من نمي خواهم اين بي “بابايي” گفتن ها…
من…نمي خواهم…
چه دشوار است اين كرد بودن،
چه دشوار اين كرد بودن ،
چه سخت، چه سخت، چه سخت…..