دومين سال هم گذشت.26 فروردين1390 بود که “عاقلانه ي نويسنده بودن” از تن بيرون کشيدم و “عاشقانه ي پيشمرگ کردستان شدن” به تن دوختم. اگرچه آسان نگذشت و غريبانه ها بسيار کشيدم و نامهرباني ها نيز کم نه اما بودند عزيزاني که من را دانستند و آنچه توانستند کوتاهي نکردند تا من همچنان و مصمم تر از هر زمان، عاشق بمانم و عاشقانه تر، به فرداي اميد چشم بدوزم.
اکنون بهتر از هر زمان مي دانم رهايي اين “سرزمين”، بيش از آنچه “عقل” مي نامند، “عشق” مي خواهد و “عاشقانه زيستن” و “عاشقانه ماندن”. براي اين راه، پاي چوبين استدلال، به راستي بي تمکين است و با نقش زدن اين مصرع بر تاروپود وجودم، به پذيره ي فرداها خواهم رفت:
چو خاک پاي عشقم يقين دان/ کزين شب چون مه روشن برآيم
چو خاک پای عشقم تو يقين دان/ وزين شب چون مه روشن برآيم
April 15, 2013
One Min Read
569
Views