زخم های سرخ، خراش های خط خطی و بریدگی های دندانه دندانه و عمیقی که نقش ها بر قلبم زده و دردها بر جان ام نشانده اند گنجینه ای به من بخشیده اند گرانبها و البته بی همتا،
یگانه و زیبا:
قلب من اکنون ، پر جمعیت ترین شهر دنیاست….
گوشه های دندانه دانه ی قلبم را ببین،
بی شمار و بی شماره،
نشانگان عشقی است که به ساکنان دور و نزدیک شهر خود بخشیده ام….
تکه هایی از قلبم کنده شده، خوب نگاه کن،
هر تکه، یادآور دردی جانکاه،
به کسانی هدیه داده ام که روزگارانی نه چندان دور، مهربانی می خواستند…
گرفتند اما عوض آن، چیزی پس ندادند…
و این شیارهای عمیق، که تو نیز با دیدنشان، می دانی چه خون ها بر وجودم جاری ساخته
می توانی هزاران بشماری و همچنان نیز شماره….
چندک هایی نیز شکسته اند و هرگز جا نیفتاده اند…می بینی؟
شاید تو هم چند تایی داشته باشی اما من، هربار که می شمارم، یا به شماره می افتد نفس هام و ادامه نمی توانم یا آنقدر می شمارم بلکه خوابم برباید به امید رویای شیرین قلبی که هرگز نشکست….و نشکستند…
دیواره های شکسته ی قلبم، هنوز هم گاهی تیر می کشند، دقت هم اگر نکنی پیداست
برخی بر عمق جانم نشسته اند، برخی هم….
چه کنم اما…؟
من….
نمای شهری که من ساخته ام به باور خودم، این گونه بسیار زیباتر است…
****
اکنون قلب من پرجمعیت ترین آبادانی هاست و البته پرجمعیت ترین شان…پرشمارترین…
پرجمعیت ترین شهر دنیاست اکنون با خراش ها، خط خطی ها، بریدگی ها، دندانه های بی شمار و شکاف های سرخ و عمیق آن بر در و دیوارها و گوشه کنارها، که از او ، کهکشانی ساخته اند به نام عشق…
دردها و آزارها و خون ریزان ها،
شکافتن ها و کندن ها و تکه تکه کردن ها
دندانه ها و دادن ها اما پس نگرفتن ها و پس ندادن ها
تیر کشیدن ها و زجر کشیدن ها و نمک پاشیدن ها
همه هستند و هریک نشانگان عشقی که ساکنان اش، هزاران هزار، دهها هزار و بس بسیاران، نشانی می دهند به غریبه گان و جاماندگان و بی پناهان….
و من نیز همچنان سرخوش و سرمست این زخم های سرخ، خراش های خط خطی و بریدگی های دندانه دندانه و عمیقی که نقش ها بر قلبم زده اند و دردها بر جان ام نشانده…
دیواره های شکسته ی قلبم، هنوز هم گاهی تیر می کشند تا عمق جانم، درون جانم
اما چه کنم
اما چه کنم
من عاشق این کهنه قمارم
من
عاشق این کهنه قمارم…..
(ب.خ)