یادت هست در آن بامداد ترس، هنگامی که “مهاباد” را به دار آویختند
فریاد برآوردی که: “به دار بیاویزید این تجزیه طلبان را”؟
یادت هست روزی که “قارنا” را “کشتند”
تو، بی تفاوت، شانه های ات را بالا انداختی:
“حتما حق شان بوده است”؟
یادت هست روزی که “سقز” را “تیرباران” کردند
تو گفتی: “این ها را باید به “سزای شان” رساند؟
یادت هست روزی که “سنندج” را اعدام کردند
بازهم گفتی: “حتما کاری کرده اند، باید آنها را “سرجایشان” نشاند
باید بفهمند با چه کسی طرف هستند؟
یادت هست؟
یادت هست روزی که “کردستان” را
اسارت
زندان
شکنجه
چوبه ی دار
مرگ سفید
….
و “تو”، تو این بار “هیچ” نگفتی، “سکوت” کردی، “بی اعتنا” گذشتی و…
هیچ….نگفتی….؟
اکنون، آن همه “به دار آویختن ها”، “کشتن ها”، “تیرباران ها”، “اعدام ها”، اسارت ها”، “زندان ها”، “شکنجه ها”، “چوبه های دار”، “مرگ های سفید” و…. را
گذاشته ام و
گذشته ام
من
باز آمده ام
با دست پر باز آمده ام
این سان، من “خودم” هستم و “تو”…
“سکوت” هم دیگر نمی توانی…
مرگ هم حتا
فروپاشیدن اما
فروپاشیدن….آری
من اکنون می گویم، “بشنو”
فریاد می زنم “بفهم”
خداحافظ….
سلام کردستان
سلام کردستان