سه گانه
من من گذشته ام را دیده ام آینده ام را بوییده ام اکنون را،…،نمی دانم شاید از خود برخاسته ام…. من زندگی را گریسته ام مرگ را زیسته ام “بودن” را “شده” ام “شدن” را “فرگشته” ام من، من، من… حالم به هم می خورد از این من حالم به هم می خورد از...
من من گذشته ام را دیده ام آینده ام را بوییده ام اکنون را،…،نمی دانم شاید از خود برخاسته ام…. من زندگی را گریسته ام مرگ را زیسته ام “بودن” را “شده” ام “شدن” را “فرگشته” ام من، من، من… حالم به هم می خورد از این من حالم به هم می خورد از...
امشب از همیشه، تنهاترم، سوز تنهایی، هیچگاه اینگونه نلرزانیده بودم، اکنون دیگر، چشم به راه هیچ نیستم، بریده، بیزار، فرسوده، خاموش …. **** شنیده بودم به جرم عشق، به بند می کشند، آزار می دهند، می کشند و…، اما، ندیده بودم،…،اینک اما، به تماشاگه خود آمده ام، این خود من است، متهم ردیف...
به صداي اجدادت پشت کن اسارت “من” را به دست “خود” پايان ده به من اجازه بده تو را کشف کنم من را چونان خودم درياب چون خودم دوست بدار تو فارس تو عرب تو ترک “ديگري” من نيستي “تو”، “ديگري” من نيستي به صداي اجدادت پشت کن کليد رهايي تو شايد در...
خير همگاني تازگي ها، چقدر به خودمان دروغ مي گوييم دروغ پرورش يافته دروغ ارزشي دروغ ضروري دروغ مصلحتي دروغ عقلايي دروغ اخلاقي دروغ ارادي دروغ سياسي دروغ همگاني دروغ مزمن و … خلاصه، دروغ انگاري و دروغ نگري و…. سرانجام، تحقق دروغْ قانوني نظم نويني از جهان اخلاقي نظم نويني از اخلاق جهاني...
و هنگامي که اين بند را بند بند، بر سرم نواخت، مي زني: “همدلي از هم زباني خوش تر است” درکم نمي داني، نمي فهمي مرا به بندم کشيدي،به بندگي ام بُردي نمي داني، درکم نمي کني، نمي فهمي مرا آن دم که قلم به دست مي گيرم و با خود، مي گويم: نه، اين...
و…تازه دارم می فهمم، که چرا در قصّه های از کودکی رنج، تا جوانی زجر و پیری درد، کلاغه هرگز، به خانه اش نرسید…. کلاغ سیاه بی گناه، از پس سده ها دیدن نادیدنی ها و، بیم زبان در منقار فروکشیده شدن، همان قصه ی همیشگی زبان سرخ و بَر باد، سر سبز، دم فروبستن...
از اردیبهشت می آیم ای به حکم بهمنی بودن ات فروریختنی شکایت نخواهم کرد دیگر شکایت نخواهم داغ جهل ات را ننگ، بر پیشانی شکایت نخواهم کرد سرخ نیزه ی برساخته از بید سرزمین ام را، بیداد، نشسته بر پیکرم گله نخواهم گذارد این کور گره گلو آزار را چنبره زده بر گردن ام می...
قاضي “سياه”، “سرخ”، محاکمه مي کرد سرخ، مي نوشت و سرخ، حُکم مي داد قاضي سياه، تنها يک “سپيدي” داشت سپيدي سربي که بر سينه ي محکومين مي کاشت سپيدي سربي که بر سينه ي محکومين مي کاشت…. (ب.خ...
چرا کليدهايي که زماني قفل مي گشودند، امروز، خود، براي گشوده شدن،کليد مي خواهند؟! زنگ زده اند؟ ساييده شده اند؟ دندانه هاشان شکسته؟ کوچک شده اند؟ يا صيقل مي خواهند؟ کسي هست بگويد: چرا قفل کرده اند؟ چرا قفل شده اند؟ شايد بهتر باشد بپرسيم: چرا قفل کرده شده اند؟!…....
عروسک مزخرف ابتذال شنبه، غرور یکشنبه، حسد دوشنبه، غضب سه شنبه، طمع چهارشنبه، تنبلی پنج شنبه، شهوت، جمعه، شکم پرستی هفت روز هفت گناه اصلی کمدی انسانی روزمره گی زخم های تدریجی اجباری خروج از انسانیت اخراج از دفتر هستی… اینک انسان، عروسک مزخرف ابتذال عروسک مزخرف ابتذال…....