Browse Category

بژاردە باس

212 Articles
Behzad

سرزمينم!

February 24, 2013

سرزمينم! مي دانمت اکنون گرسنگي و رنج سياهي و ماتم مرگ چنان از فراز خانه هاي غم گرفته ات پايين آمده که به جاي انتظار بهار و باران پرواي تندبادها در انديشه ات توفاني هراس بال سياه مرگ را شمارش معکوس مي خواني مي دانمت آتشي در سینه هايت شعله مي زند از درد درماندگي...

Behzad

نمی‌دانم …

February 22, 2013

نمي دانم روزي که براي نخستين بار دست هايت را به قلبم بازخواهم فشرد چه احساسي خواهم داشت؟ “عشق”، “ترس” يا “شِرک”؟ عاشقانه دوستت دارم، از جنس لحظه، در امتداد زمان ترس از دست رفتن دست هايت که افسون فريبنده ي حقيقت را در قلبم، تجسمي از زيباترين ها نقش زد و...

Behzad

نيم فرسخ دور از شهر

February 21, 2013

نيم فرسخ دور از شهر آنجا که مرز مي خوانندش خورشيد نزده کولبري را به گلوله بستند بارش کتاب بود سفارش يک کتابفروش به زبان مادري تاوان اش واردات غيرقانوني “دانايي” بود دانايي… **** نيم فرسخ اين سوتر نيمه شبان در شهر “گزمه” از “ساقي” پرسيد: -چه کاره اي؟ -بسيجي...

Behzad

حق تعیین سرنوشت ملت کرد

February 17, 2013

هیچ راهی برای دستیابی به “حق تعیین سرنوشت ملت کرد” وجود ندارد حق تعیین سرنوشت ملت کرد، خودِ راه است….(ب.خ)

Behzad

روزها و روياها

February 16, 2013

روزهايي که رويا مي شوند روياهايي که به روز مي شوند روياهايي که بي روز مي شوند سايه ها در مه مه در سايه ها اميدها،بيم ها خاطرات، خطرات لبخندها، اشک ها عاشق شدن ها، جدايي ها،جدايي ها، جدايي ها جدايي ها، جدايي ها، جدايي ها روزهايي که خاکستر مي شوند روياهايي که بي روز...

Behzad

آیا اینگونه است؟

February 15, 2013

غالبا اين گونه است: چون نمي خواهيم “حقيقت” مزاحم “خيالبافي” هايمان شود از پذيرش آن مي گريزيم….(ب.خ)

Behzad

تاریخچه

January 28, 2013

هربار به تاریخچه ی قدسی که از خودم و، از ملتم، برای خودم ساخته ام، می نگرم، کمتر نقطه ی دل نشینی پیدا می کنم، از هر نقطه ای که می خواهم مسیرم را تعیین کنم، یا به سرخی می زند، یا هنوز زخم های آن التیام نیافته است و، یا قطره هایی از خون،...

Behzad

نامه‌ایی به: “ژوانِ” عزیزم دختر بهزاد – کاک وحید کمالی

January 26, 2013

سلام دخترم من از دوستان پدرت هستم ، شایدم این برداشت من باشد و احساسی گنگ از یک رابطه بین دونفر ! ژوان جان گاهی به عکسهایت که بابا بهزاد میزاره نگاه میکنم …راستش فقط گاهی ! وقتی به یاد دختر بچه ها و پسربچه های سرزمین سوخته ام می افتم به تو پناه می...

Behzad

تَرَک روی فنجان

January 16, 2013

به تَرَک روی فنجان نگاه می کنم، بازتر شده است، اما من، شکسته ام، من اما…. شکسته ام (از هم داستاني اجباري من و فنجان تازه ام، نزديک به دو سال مي گذرد)

Behzad

پدر

January 14, 2013

پدر زبان به نصیحت کردن گشوده بود دخترک می خندید: “چشم بابایی”…. پدر ادامه داد دخترک باز هم خندید: “قربونت برم بابایی”…. پدر آن قدر نخ نما حرف می زد که خودش هم می دانست واژگانش بوی سبک مغزی می دهند دخترک لبخند زد: “هرچی تو بگی درسته بابایی جان”…....