سرزمينم!
سرزمينم! مي دانمت اکنون گرسنگي و رنج سياهي و ماتم مرگ چنان از فراز خانه هاي غم گرفته ات پايين آمده که به جاي انتظار بهار و باران پرواي تندبادها در انديشه ات توفاني هراس بال سياه مرگ را شمارش معکوس مي خواني مي دانمت آتشي در سینه هايت شعله مي زند از درد درماندگي...